نورمن ویزدوم کمدین معروف انگلیسی که به ایران آمد
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
سرنورمن ویزدوم، کمدین بریتانیایی، در 4 فوریه 1916 در لندن و در یک خانواده فقیربه دنیا آمد. او دومین فرزند خانواده بود . والدینش با هم رابطهخوبی نداشتند.مادر که از تنگدستی به ستوه آمده بود عاقبت خانه راترک کرد و به دنبال زندگیخود رفت و نورمن 9 ساله و برادرش که دو سال از نورمن بزرگتر بود را برای همیشه تنها گذاشت. اما نورمن و برادرش مانند دو دوست برای همیشه در کنار همماندند. پدر نورمن که راننده کامیون بود، او را شاگرد خودکرد. و نورمن با وجود سن کم مجبور شد در سرما وگرما به دنبال پدر باشد. نورمن برای سیرکردن شکم خود، بهپادویی، روزنامه فروشی، پیشخدمتی و ظرفشوییدر رستورانها پرداخت. در کنار کار، به مدرسهرفت و تا حدی درس خواند. وی در 13 سالگی مدرسه را ترک و در یک معدنزغال سنگ کار پیدا کرد. سپس به عنوان یکنظامی در ارتش انگلیس استخدام شد و به هند رفت. در هند بود که نورمن فهمید روحیهاش بامحیط خشک ارتشهمخوانی ندارد. او در همانجا متوجه شد که میتواند با حرکات و رفتارهنرمندانهاش مردم را بخنداند. پس ارتش راترک گفت و در تئاتر مشغول به کار شد.او کارخود را درسینما از سال 1948، زمانی که 32 ساله بود، با یک کار تلویزیونی با نام « قرار ملاقات با یک آدم رویایی » آغاز کرد.
او در بیشتر فیلمها، از نام اصلی خود" نورمن" استفاده میکرد.
درسال 1953 با بازی در فیلم «دردسر درفروشگاه» به شهرت جهانی رسید که البته اکثرفیلمها به طریقه سیاه و سفید پخش میشد.او عاشق خنداندن مردم بود. او همیشه دلیل سلامتیاش را مصرف نکردن سیگار ومشروبات الکلی عنوان می نمود.او گفته است که میخواهد بیش از 100 سال عمرکند. وی همیشه نقش یک مرد صادق و ساده رابازی کرده و با حرکات فیزیکی خود خنده را بهلبان همه آورده است.
او نه تنها در انگلیس به اجراینمایشهای کمدی پرداخته بلکه به روسیه، ایران،کشورهای اروپایی، چین و آمریکا و آلمان نیزسفر کرده است. او با آن جثه کوچک و چشمان آبی و نافذ ، لباس معروف خود را به تنمیکند و همه را میخنداند. نورمن در سال 1951ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو پسر به نامهاینیکلاس و جک است. آنان به وجود پدر افتخار میکنند. نورمن در سال 1961 به ایران آمد; زیرا درایران، فیلمهای او طرفداران زیادی داشتو دارد. نورمن در سال1976 ترانه معروف «بهخاطر این که احمقم، به من نخند» را اجرا کرد.
وی در سال 1978 جایزه «بفتا» را بدستآورد... در سال 2000 برای یک عمر فعالیتدر زمینه سرگرمی، از سوی دربارملکه انگلستان، به مقام شوالیه دست یافت . در این مراسم ملکه انگلیس گفت : از حرکات عجیب و غریب ویزدوم سالها لذت میبرده است.
از معروفترین کارهای نورمن ویزدوم می توان به نورمن در فضا؛ سر بزنگاه؛ شیر فروش؛ جاده صاف کن و مرد روز که همگی به فارسی دوبله شده اند ، نام برد.
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
برادران مارکس یک دنیا شادی ،دیگر هیچ
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
می توان بی مقدمه سراغ ویژگی های مثبت فیلم های برادران مارکس رفت و خصوصیات ریز و درشت سبک شان را کنار هم ردیف کرد. می توان از تاثیر انکارناپذیر آنها در بازتعریف قواعد ژانر کمدی نوشت و ابداعات و خلاقیت های شگفت تک تک شان را برشمرد. می توان درباره محبوبیت آنها در میان سینمادوستان قلم زد و دلایل محبوبیت دیرهنگام شان را مرور کرد. اما ضرر ندارد ابتدا نیم نگاهی به پس زمینه ظهور این برادران شگفت انگیز بیندازیم و ببینیم چه کاره بوده اند، چگونه وارد سینما شده اند و در طول سال های فعالیت شان چه ماجراهایی را از سر گذرانده اند؛ برادر هایی که با گذشت زمان محبوب تر از قبل شده اند و به قول وودی آلن جایگاه شان در سینمای کمدی مانند پیکاسو در نقاشی و اسراوینسکی در موسیقی است. آنها هنوز هم می توانند با ایده های بدیع و شوخی های منحصر به فرد خود حداقل بخشی از تماشاگران را از خنده روده بر کنند.
و البته کیست که نداند این خودش نعمت بزرگی است،اگر چارلی چاپلین که از رقبای همیشه برنده برادران مارکس محسوب می شود با تاثیر از مادر خود هانا به عرصه نمایش پا گذاشت برادران مارکس هم با تشویق مادر بازیگرشان مینا شوئنبرگ از همان کودکی با هنرهای گوناگون آشنا شدند. پدر شان یک خیاط ساده بود که سال ها پیش همراه با خانواده اش از آلمان به امریکا مهاجرت کرده بود اما مادرشان با نمایش های صحنه یی اخت بود و دلش می خواست هر پنج پسرش هنرمند بار بیایند. ظاهراً مینا شوئنبرگ راه و رسم تربیت فرزند را خوب بلد بود چون پسرهایش از گروچو و چیکو و هارپو گرفته تا زپو و گومو هر کدام صاحب هنری شدند که در سال های بعد در نمایش های وودویل خیلی به کارشان آمد. از میان سه برادر اصلی گروچو از بچگی آواز می خواند، هارپو یک هارپیست کاربلد بود و چیکو در نواختن پیانو و گیتار مهارت بالایی داشت. آنها کار خود را در نمایش های وودویل آغاز کردند و با کمک دایی شان آلبرت که او هم یک بازیگر بود توانستند نقش های کوچکی برای خود دست و پا کنند. گروچو و گومو آواز می خواندند و هارپو هم اغلب نقش پسر ابلهی را بازی می کرد که چیز زیادی سرش نمی شد.
موفقیت گروچو، گومو و هارپو در جذب گسترده مخاطبان باعث شد آنها فعالیت خود را گسترش بدهند و در سال 1910 با کمک مادر، خاله و البته دایی شان گروهی نمایشی به نام «شش خوش شانس» تشکیل بدهند. نمایش های اولیه خانواده مارکس ربطی به کمدی نداشت و اغلب از آواز خوانی و اجرای داستان های دم دستی فراتر نمی رفت. تا اینکه در سال 1912 اتفاق جالبی افتاد که سرنوشت هنری همه آنها را برای همیشه تغییر داد. در یکی از اجراهای آن سال در تگزاس وقتی برادران روی صحنه کارشان را انجام می دادند قاطری چموش بیرون سالن سر و صدای زیادی به راه انداخت و نصف بیشتر تماشاگران برای تماشای قاطر سالن را ترک کردند. وقتی سر و صدای قاطر فروکش کرد و تماشاگران برای دیدن بقیه نمایش به سالن برگشتند گروچو که حسابی عصبانی شده بود شوخی های نیشداری نثار آنها کرد اما تماشاگران به جای اینکه ناراحت شوند به وجد آمدند و از شوخی های گروچو استقبال کردند. دیگر برادران هم وقت را تلف نکردند و بی مقدمه شوخی هایی به زبان آوردند تا به خود و به تماشاگران ثابت کنند در بداهه پردازی چه مهارت خارق العاده یی دارند. موفقیت بی مقدمه این نمایش باعث شد برادران مارکس سراغ داستان های کمدی بروند و با حضور دیگر برادر خود یعنی چیکو تجربه بیشتری در خنداندن تماشاگران کسب کنند. چند سالی گذشت تا برادران به تیپ و خصوصیات ظاهری مختص به خود رسیدند و آرام آرام با همان تیپ و ظاهر تثبیت شدند.
اما با شروع جنگ جهانی اول گومو تحت تاثیر فضای ملتهب آن دوران تصمیم گرفت گروه را ترک کند و به جبهه جنگ بپیوندد. وی هرگز به عالم بازیگری بازنگشت و جای خود را به برادر کوچکش زپو واگذار کرد. با ورود زپو ترکیب چهارتایی برادران مارکس تکمیل تر از پیش شد و به راحتی توانستند در آغاز دهه 1920 به یکی از محبوب ترین چهره های نمایشی امریکا تبدیل شوند. عینک بزرگ، ابروی پرپشت و سبیل کلفت گروچو، کلاه سبدمانند و لهجه مسخره انگلیسی آمیخته به ایتالیایی چیکو، لال بازی و شیطنت هارپو و عاشق پیشگی زپو ویژگی های ظاهری تثبیت شده برادران مارکس در این دوران بودند که تقریباً تا پایان دوران کاری آنها هم حفظ شدند. به لحاظ محتوایی هم می توان از شوخ طبعی تند و تیز، هجو ساختارهای اجتماعی و بداهه پردازی شان نام برد که نمونه اعلا و منحصر به فردش در تک تک فیلم های سال های بعدشان نمود دارد. برادران مارکس با تجربه هایی که در طول سال ها فعالیت خود در نمایش های وودویل کسب کرده بودند توانستند به برادوی قدم بگذارند و نقطه عطف دیگری در کارنامه هنری خود ثبت کنند. ورود به برادوی باعث شد به عنوان یکی از شمایل های کمدی دهه 20 امریکا شناخته شوند که البته هنوز به نمایش های صحنه یی محدود مانده اند و به هنرهای تصویری قدم نگذاشته اند.
«نارگیل ها» و «بیسکویت حیوانی» از نمایش های موفق آنها در این دوران بودند که بعدها منبع اقتباس دو فیلم اول آنها در سال های 1929و 1930شدند. ورود برادران مارکس به سینما تقریباً با ظهور سینمای ناطق (1927) همزمان است. کمپانی پارامونت که در سال1929 به دنبال کمدین های جدید بود به فکر استفاده از برادران مارکس افتاد و با استخدام برادران مارکس زمینه ساز ورود آنها به سینمایی شد که به تازگی ناطق شده بود و تماشاگرانش بیش از هر چیز از شنیدن صدای بازیگرها لذت می بردند. البته برادران مارکس در سال 1921 در یک فیلم کوتاه صامت به نام «ریسک شوخی» هم بازی کرده بودند که هرگز نمایش داده نشد و حلقه های نگاتیوش هم در دسترس نیستند. گفته می شود گروچو که دل خوشی از این فیلم نداشت نگاتیوهایش را به آتش کشیده است، گروچو یک بار دیگر هم درصدد سوزاندن نگاتیو های اولین فیلم شان «نارگیل ها» بوده است که البته ماموران استودیوی پارامونت به موقع متوجه شده اند و وی را بیرون انداخته اند. حاصل همکاری پنج ساله برادران مارکس با کمپانی پارامونت شش فیلم بود که اغلب به عنوان بهترین آثار سینمایی آنها شناخته می شوند؛ «نارگیل ها» (1929)، «بیسکویت حیوانی» (1930)، «خانه یی که سایه ها ساخته اند» (1931)، «مسخره بازی»(1931)، «پرهای اسب» (1932) و بالاخره «سوپ اردک» (1932) که در کنار اولین فیلم برادران مارکس با کمپانی مترو گلدوین مه یر «شبی در اپرا» (1935) در فهرست «100 سال... 100 فیلم» انجمن سینمای امریکا جای گرفته است.
محبوب ترین فیلم برادران مارکس در دوران همکاری با پارامونت «پر های اسب» بود که یکی از عکس های سکانس آخر فیلم روی جلد مجله تایم آن سال هم به چاپ رسید. اما لحن تند و تیز و هجو سیاست های داخلی و خارجی دولت امریکا در «سوپ اردک» چندان به مذاق تماشاگران امریکایی آن زمان خوش نیامد و همین مساله باعث شکست مالی فیلم شد.(عده یی حتی «سوپ اردک» را سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای امریکا قبل از «دکتر استرنج لاو» (1964) دانسته اند.)
رابطه برادران مارکس با پارامونت بر سر همین قضیه شکراب شد و در نتیحه آنها پارامونت را برای همیشه ترک کردند. در مدت بیکاری زپو که شخصیتش هرگز در فیلم های قبلی از قوام و قدرت کافی برخوردار نبود بازیگری را کنار گذاشت تا کارگزاری را پیشه خود کند و در سال های بعد باعث شهرت بازیگرانی مانند لانا ترنر و جک لنی شود. چیکو و گروچو هم سراغ برنامه های رادیویی رفتند و حتی صحبت بازگشت به برادوی هم به میان آمده بود. تا اینکه آیروینگ تالبرگ یکی از تهیه کنندگان استودیوی مترو گلدوین مه یر وقتی با چیکو مشغول بازی بریج بود بحث الحاق برادران مارکس به مترو را پیش کشید و چیزی نگذشت که گروچو، چیکو و هارپو که اکنون دیگر به عنوان سه برادر مارکس شناخته می شدند سر از مترو درآوردند. تالبرگ معتقد بود عموم مخاطبان به خصوص خانم های خانه دار با شخصیت های شوخ و شنگ برادران ارتباط برقرار نمی کنند و برای اینکه فیلم های آنها جذاب تر شود باید عناصری همچون پیرنگ رمانتیک، شخصیت سمپاتیک و روایت منطقی به فیلم ها اضافه کرد تا نتایج بهتری حاصل شود.
غیر از «شبی در اپرا» که هنوز رگه هایی از شگرد های جذاب برادران مارکس در آن وجود داشت فیلم های بعدی آنها اغلب با سر و شکل تالبرگی روانه پرده سینما ها شدند که اغلب نتوانستند موفقیت های سابق را تکرار کنند. در واقع تالبرگ با چنین ایده یی عناصر اصلی جذابیت آثار برادران مارکس یعنی آنارشیسم روایی، شخصیت های شرور و داستان های نه چندان منسجم را با عناصری جایگزین کرد که به تن برادران مارکس زار می زد. همکاری با تالبرگ بیشتر از دو فیلم دوام نیاورد چون وی در سال 1937 و یک هفته مانده به اکران «یک روز در مسابقه اسب سواری» فوت کرد.
برادران مارکس که بعد از تالبرگ حامی دیگری در مترو نداشتند به کمپانی آر. ک. اï متمایل شدند و فیلم «پذیرایی در اتاق» (1938) را با حمایت آنها تولید کردند. اما دوباره به مترو برگشتند و سه فیلم دیگر برای این استودیو بازی کردند؛ «در سیرک» (1930)، «به غرب برو» (1940) و «فروشگاه بزرگ» (1941). برادران که دیگر محبوبیت سابق را نداشتند می خواستند بعد از «فروشگاه بزرگ» بازنشسته شوند اما چون چیکو در مضیقه مالی قرار داشت تصمیم گرفتند در دو فیلم دیگر با همکاری یونایتد آرتیستز بازی کنند؛ «شبی در کازابلانکا»(1946) و «خوشحالً عاشق» (1949). برادران مارکس بعد از بازنشستگی در چندین و چند برنامه تلویزیونی و رادیویی حاضر شدند اما آخرین حضور مشترک سینمایی شان به فیلم «داستان بشریت»(1957) بازمی گردد که البته فاقد صحنه هایی است که هر سه برادر در آن حضور داشته باشند. فعالیت های سینمایی آنها به جز فیلم های مذکور به معدود فیلم های نه چندان معتبری محدود شد که برای خودشان هم ارزش چندانی نداشتند. بیلی وایلدر فقید بسیار تلاش کرد در دهه پنجاه یک بار دیگر آنها را کنار هم جمع کند اما سکته قلبی چیکو حسرت این اتفاق را بر دل سینمادوستان باقی گذاشت.
اوژن یونسکو فیلم های آنها را در شکل گیری تئاتر پوچی موثر می دانست و تورنتون وایلدر هم معتقد بود جیمز جویس در «بیداری فینیگان» از برادران مارکس الهام گرفته است اما بررسی تاثیر آنها بر گونه سینمای کمدی به تنهایی شأن شگرفی برایشان ایجاد می کند. برادران مارکس فرزند خلف سینمای ناطق هستند و بدون «صدا» تمامی جذابیت های خود را از دست می دهند. نمی توان ورود آنها به سینما در سال های ابتدایی سینمای ناطق را بی دلیل و منطق دانست چرا که اگر تهیه کنندگان و مالکان استودیو ها اندک امیدی به موفقیت آنها در چارچوب سینمای صامت داشتند در همان اوایل دهه 1920 آنها را پای قرارداد می کشاندند. سینمای صامت عرصه فعالیت های ستارگانی همچون چاپلین و کیتون و لوید بود که با ترکیب قابلیت های فیزیکی خود و داستان هایی که چندان به دیالوگ نیاز نداشتند مخاطبان را به تسخیر خود درمی آوردند. شوخی های هجو آمیز گروچو و بازی های زبانی چیکو در سینمای صامت مجال بروز نمی یافتند و لال بازی های هارپو و شیطنت هایش هم نمی توانست بار کلی فیلم را بر دوش بکشد.
کمدی برادران ماکس را به کمدی آنارشیستی تعبیر کرده اند که بر هجو و هزل استوار است و عموماً موضوعات پوچ و بی مایه را دستمایه خود قرار می دهد. اما واقعیت این است که آثار برادران مارکس ترکیبی از زیرژانرها و سبک های مختلف ژانر کمدی است و به همین دلیل حضوری کلیدی در تاریچه این ژانر دارند. گروهی کار کردن آنها یادآور کمدیا دل آرته های ایتالیایی است، دیالوگ های کنایه آمیزشان و جملات پیوسته و وابسته یی که بر سر حریف آوار می شود به کمدی های اسکروبال گریز می زند، فضای هجوآلود آثارشان گاهی به کمدی های فارس نزدیک می شود، شلوغ کاری های فیزیکی شان وامدار اسلپ استیک است و تمسخر طبقات فرادست اجتماعی هم به نمایش های بورلسک اوایل قرن بیستم پهلو می زند.
در حقیقت بیشتر خصیصه های مثبت و حتی منفی ژانر کمدی در فیلم های برادران مارکس یافت می شود منتها به صورتی شخصی شده و اختصاصی. به عبارت دیگر برادران مارکس با ترکیب این ویژگی ها در چارچوب های مدنظرشان قواعد ژانر کمدی را بازتعریف کردند تا تماشاگران کمتر به کمدی های استاندارد و اغلب پاستوریزه کمدین های دهه 1920 روی خوش نشان دهند. گرچه فیلم های برادران مارکس و کلاً کمدی های آنارشیستی از اواخر دهه 1940به حاشیه رانده شد اما تاثیری که آنها بر ژانر کمدی گذاشتند و تحولی که پایه گذارش بودند تا مدت ها پایدار و استوار ماند.(کمدی های آنارشیستی در دهه 70بعد از رکودی بیست و چند ساله با فعالیت های گروه مونتی پایتون احیا شد. «مونتی پایتون و جام مقدس»(1975) از بهترین و معروف ترین آثار آنها است.)
برادران مارکس تقریباً به هر چیز و هر کس با نگاهی هجو آمیز می نگریستند. در «پرهای اسب» نظام دانشگاهی امریکا را به سخره گرفتند، در «سوپ اردک» مقامات دولتی و روابط بین الملل را بازیچه خویش ساختند، در «شبی در اپرا» موسیقی و هنر بورژوازی را هجو کردند و در «مسخره بازی» آبرویی برای آدم های متکبر تازه به دوران رسیده باقی نگذاشتند. تاریخ سینما قبل از آغاز به کار برادران مارکس از فیلم های مک سنت و چاپلین و هال روچ و هرولد لوید گرفته تا باستر کیتون و حتی لورل و هاردی هرگز تا این حد با رویکرد های هجوآمیز مواجه نبود و بیشتر در فضایی معصومانه و تا حدی ابلهانه سیر و سلوک می کرد. کمدین های اولیه تاریخ سینما قهرمان های خجالتی (چاپلین)، مبادی آداب (کیتون)، دوست داشتنی (لوید) و حتی ابله (لورل و هاردی) بودند و بیشتر با تکیه بر معصومیت و ساده لوحی خود تماشاگران را با خود همراه می کردند.
برادران مارکس اما از این نظر هیچ شباهتی به اسلاف خود نداشتند و به جای اینکه مانند آنها قهرمان های فاقد جنسیت باشند مردان بدجنسی بودند که بدشان نمی آمد زنان ثروتمند را سر کار بگذارند. گروچو و چیکو و هارپو شیطان های شروری بودند که هر کدام با ابزاری که در اختیار داشتند دیگر شخصیت های فیلم را آزار می دادند. گروچو با زبانش نیش می زد، چیکو نقشه های مرموز می کشید و هارپو با قیچی خود همه چیز را تکه تکه می کرد. این وسط فقط زپو کمی رمانتیک و مثبت اندیش بود که همیشه در سایه برادرانش قرار می گرفت.
(آخرین نقش او در «سوپ اردک» به عنوان منشی آقای فایرفلای به اندازه کافی نمایانگر وضعیت متزلزل او در گروه است.) «سوپ اردک» را به یاد بیاورید که گروچو در نقش رهبر فریدونیا چگونه با زبان خود مارگارت دومونت و سفیر سیلونیا را نوازش می کند یا هارپو در همین فیلم چگونه با شیطنت های خود دمار از روزگار مرد دستفروش درمی آورد یا چیکو در «شبی در اپرا» که با سخنرانی خود در لباس مبدل ارزشی که امریکایی ها برای خلبان معروفی در حد و اندازه های چارلز لیندبرگ قائل هستند را به سخره می گیرد. اگر در فیلم های کمدی قبلی قهرمان کسی بود که مانند چاپلین و لورل و هاردی به صورتش شیرینی پرتاب می شد برادران مارکس در نقش پرتاب کنندگان شیرینی ظاهر شدند تا به جای اینکه تماشاگر برای آنها دل بسوزاند جذب شرارت هایشان شود. در واقع برادران مارکس قهرمان معصوم فیلم های کمدی را به ضدقهرمان های شرور و البته دوست داشتنی تبدیل کردند و به همین دلیل در «سوپ اردک» که اوج ضدقهرمان بازی های آنها است و امروزه یکی از بهترین آثار آنها شناخته می شود نتوانستند با اقبال عام مواجه شوند.
منبع : روزنامه اعتماد
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
جری لوئیس :من فقط یک بار زندگی می کنم
جری لوییس کمدین، تهیه کننده، نویسنده و کارگردان سرشناس آمریکایی است که به خاطر شوخی های خنده آور و ژست های بامزه اش و بنیاد خیریه اش معروف است. جری لوییس در طول مدت عمر حرفه ای خود جوایز متعددی را از جشنواره فیلم کمدی آمریکا، دوربین طلایی، اتحادیه منتقدین فیلم لوس آنجلس و جشنواره فیلم ونیز از آن خود کرده است و در منطقه یادبود مشاهیر هالیوود دو ستاره برای خود دارد. لوییس در حال حاضر در لاس وگاس و نوادا زندگی می کند. لوییس در سال 1946 با «دین مارتین» زوجی موفق را تشکیل دادند. این دو در کنار برنامه های شبانه که بسیار محبوب مردم بود، در چندین فیلم کمدی ظاهر گشتند که از موفقیت بالایی برخوردار شدند. این گروه دو نفره ده سال بعد منحل شد.
کار حرفه ای جری لوئیس :
لوییس در روز شانزدهم مارس 1926 در «نوارک» واقع در نیوجرسی چشم به جهان گشود. نام او را «جوزف لویچ» یا بنا به قولی «ژروم لویچ» گذاشتند. پدرش «دنی لوییس» واریته (نمایش متنوع همراه با ساز و آواز) اجرا می کرد. لوییس از سال 1942 یعنی از شانزده سالگی بازی در نمایش های کمدی را آغاز کرد و دو سال بعد و در هجده سالگی ازدواج کرد.
مارتین و لوییس:
لوییس شهرت اولیه خود را در کنار «دین مارتین» خواننده به دست آورد. مارتین همواره مردی عاقل بود که باید با لوییس دیوانه سرمی کرد. گروه کمدی مارتین و لوییس با تعداد زیادی از نمایش های متنوع در دهه چهل معروف شدند. شاید شهرت و محبوبیت لوییس به این خاطر بود که بیشتر اوقات فی البداهه از کلمات و حالات خنده آور استفاده می کرد و زیاد پایبند متن نبود. در اواخر دهه 1940 آن دو با برنامه های شبانه شان کاملا شناخته شدند. منتقدین اغلب قادر به توصیف حالات بی نظم و شلوغ آن دونبودند و فقط به یک جمله بسنده می کردند: «مارتین آواز می خواند و لوییس دلقک بازی درمی آورد.» ولی تماشاچیان از انرژی و هیجان این تیم دو نفره لذت می بردند و همیشه برنامه آنها را از تلویزیون و استودیو پارامونت پیکچرز دنبال می کردند. کم کم نقش مارتین در فیلم نامه ها کمرنگ تر شد و توجهات، بیشتر به لوییس معطوف می شد.به طوری که یک بار چاپ lookعکسی بزرگ از این زوج را در مجله کرد. این عکس در حقیقت تصویر لوییس را نشان می داد و تنها گوشه ای از صورت مارتین دیده می شد. این کار عملا مارتین را از لوییس دور کرد و سرانجام در سال 1954 این زوج حرفه ای از یکدیگر جدا شدند اما پس از جدایی هر دوی آنها به شهرت انفرادی دست یافتند. باردیگر که این دو در کنار هم دیده شدند در سال 1976 و در فیلمی به کارگردانی «فرانک سیناترا» بود که بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت. لوییس در سال 2005 در کتاب «این ومن یک داستان عاشقانه» احساس خود را نسبت به همکار قدیمی اش «دین مارتین» بیان کرد.
ستاره کمدی:
پس از انحلال گروه «مارتین و لوییس»، جری در استودیوی پارامونت پیکچرز به کار ادامه داد و یک ستاره کمدی بزرگ شد. نخستین فیلم سینمایی او «مجرم ظریف» (1957) نام داشت. او پس از آن در پنج فیلم سینمایی دیگر ظاهر شد.
لوییس در دهه 1950 استعداد خود در زمینه آوازه خوانی را به نمایش گذاشت و در این بخش هم موفق ظاهر شد. آهنگ معروف او در آن زمان «فقط به تو بستگی دارد» نام داشت که در سال 1958 اجرا شد. در سال 1960 در فیلم «پادو» بازی کرد. فیلمی که نخستین کار او در زمینه تهیه کنندگی و کارگردانی بود. لوییس این فیلم را در هتل «فونتن بلو» در میامی و با بودجه ای بسیار کم ساخت. در آن زمان لوییس روزها در هتل فیلم بازی می کرد و شب ها در آن برنامه اجرا می کرد. او برای ساخت فیلم «پادو» از دوربین های ویدیویی و دوربین های مداربسته استفاده می کرد تا بتواند در هنگام بازی صحنه ها را ببیند. بعد از آن بود که این شیوه یک روش استاندارد برای ضبط فیلم های هالیوود شد. از دیگر فیلم هایی که در آنها لوییس هم بازیگر و هم کارگردان بود می توان به «مرد خانم ها»، «پسر پیغام رسان» و فیلم معروف «پروفسور دیوانه» اشاره کرد. از سال 1966 یعنی وقتی چهل سال داشت دیگر لوییس آن جوان لاغر و چابک نبود. او دیگر کندتر کار می کرد و بازی برایش سخت تر شده بود. از آن سال بود که فروش فیلم هایش رو به کاهش نهاد تا جایی که شرکت فیلم سازی پرامونت پیکچرز احساس کرد دیگر به فیلم های کمدی جری لوییس نیازی ندارد.از آن پس لوییس به فکر ساخت فیلم های شخصی افتاد. در سال 1972 فیلم اکران نشده «روزی که دلقک گریه کرد» را ساخت. این فیلم داستانی درام داشت که در اردوگاه نازی ها اتفاق افتاد. لوییس دلیل اکران نشدن این فیلم را مشکلات در امور مالی ذکر کرد ولی اخیرا در کتاب «مارتین و من» نوشت که دلیل اصلی اکران نشدن آن فیلم این بود که خود از کارش راضی نبود.از فیلم های بعدی جری لوییس «کار سخت» (1981) به کارگردانی خودش، «سلطان کمدی» (1983) اثر مارتین اسکورسیزی که در آن با رابرت دنیرو همبازی بود، «رویای آریزونا» (1994) و آخرین کارش «استخوان های خنده دار» (1995) هستند اما لوییس در اروپا محبوب باقی ماند. منتقدین اروپایی همواره او را بازیگری تحسین برانگیز دانسته اند که روی تک تک حرکاتش تسلط کامل دارد و از این زاویه او را قابل قیاس با هوارد هوکس و آلفرد هیچکاک می دانند. باوجود این که لوییس دیگر در فیلم های کمدی ظاهر نمی شود ولی هنوز هم مردم او را دوست دارند و حرف های بامزه او به صورت تکه کلام هایی درآمده که در فرهنگ محاوره آمریکا جا بازکرده است.
امور خیریه :
در سال 1952 لوییس «بنیاد ضعف عضلانی» را تاسیس کرد و پس از آن در مناسبت های مختلف سعی کرد برای کمک به بیماران این بنیاد، کمک مالی جمع کند. تلاش های او تاکنون سبب جمع آوری بیش از دو میلیارد دلار گشته که همگی صرف مراقبت از بیماران عصبی عضلانی و تحقیقات علمی درباره این بیماری شده است.
اوایل مارتین و لوییس در کنار هم این کارها را انجام می دادند ولی بعدها وقتی این دو از یکدیگر جدا شدند لوییس به تنهایی این امر خیر را ادامه داد. لوییس از سال 1952 رییس این بنیاد بوده است. در سال 1977 جری لوییس تنها شخصیت سرشناسی بود که نامزد و برنده جایزه صلح نوبل شد و در سال 1985 از طرف سازمان دفاع آمریکا به خاطر خدمات عمومی قابل توجهش مدال افتخار دریافت کرد.
زندگی خصوصی جری لوئیس :
پدر و مادر لوییس «دنی و رائه لوییس» نام داشتند و هر دو به طور حرفه ای در عالم هنر فعالیت می کردند. پدرش نمایش اجرا می کرد و مادرش در رادیو پیانو می نواخت وقتی جری تنها پنج سال داشت در رادیو آواز خواند. وقتی پانزده ساله شد کاملا به اجرای پانتومیم و برنامه های کمیک تسلط داشت. او کت و شلوار گشاد و آویزانی را بر تن می کرد و نمایش اجرا می کرد و با همین تجهیزات ساده همه را می خنداند. در آن زمان بود که «مکس کولمن» همکار پیشکسوت پدرش به او توصیه کرد کارش را جدی بگیرد چون حتما موفق خواهد بود و همین طور هم شد و شهرت لوییس جهانی شد. یکی از علایق همیشگی لوییس بازی «بیس بال» است. او در دهه پنجاه و شصت بیسبال بازی می کرد و عضو تیم «لوس آنجلس لجرز» بود. لوییس در سال 1967استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی شد و سلسله سخنرانی های وی در آن دانشگاه در کتابی به نام «فیلم ساز مطلق» به چاپ رسید. موضوعی که شاید کمتر کسی از آن اطلاع داشته باشد. این است که لوییس هشت بار برنده جایزه بهترین کارگردان سال در اروپا شد. «ژان لوگ گو دارد» کارگردان فرانسوی درباره وی می گوید: جری لوییس تنها کارگردان آمریکایی است که فیلم های مترقی ساخته است. او بسیار بهتر از چاپلین و کیتون می باشد. وقتی نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد، مجری مراسم درباره او گفت «جری لوییس مردی برای تمام فصول، تمام مردم و تمام اعصار است و نام او در قلب میلیون ها نفر از مردم دنیا برابر با صلح، عشق و برادری می باشد.»لوییس در سال 1944 با «پتی پالمر» ازدواج کرد و 36 سال با او زندگی مشترک داشت. آنها پنج پسر به نام های گاری، ران، اسکات، کریس و آنتونی و هفت نوه و یک نتیجه دارند. جری در سال 1983 با «سم پیت نیک» ازدواج کرد. حاصل زندگی مشترک آنها دختری به نام «دانیلا سارا» متولد 1992 است که به گفته جری «چراغ زندگی و هوای ریه های آنهاست.»لوییس یک شعار همیشگی دارد که برای مردم بسیار زیباست. او می گوید «من فقط یک بار زندگی می کنم. بنابراین بگذارید هر خوبی که می توانم بکنم و هر محبتی که مایلم نسبت به دیگران ابراز دارم. بگذارید، نه این احساس را سرکوب نمایم و نه آن را به تاخیر اندازم زیرا دیگر به دنیا نخواهم آمد.»
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI