درددل با بابا و مامان بهشتی
نوشته :دخترک تنها
ویراستاری مجدد: دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
بابایی پیش مامانی بیشتر بهت خوش می گذره که بر نمی گیردی پیشمون بابایی خونه ای که با دستای خودت ساختی ولی توش زندگی نکردی رو مرتب کردیم بابایی جای دستهات روی تک تک آجرهاش دیده می شه اوون رنگ کردیم که آجرهاش هر ثانیه نبودنت رو به رخمون نکشه بابایی خونه هنوز بوی تو و مامانی رو می ده چرا دست مامانی و داداشی رو گرفتی رفتی یه خونه ی دیگه تو که خودت خونتو ساختی چرا نخواستی توش زندگی کنی ؟ بابایی پنجره های هال هر روز عصر رو به در باز می شن آخه می دونن که من هر روز منتظر اوومدنت هستم بابایی خستم از بس چشامو به در دوختم ولی ازت خبری نشد بابایی چرا نمی خوای من بیام پیشتون مگه نمی دونستی که من طاقت این همه درد و جدایی رو ندارم بابایی تو که می دونستی اگه یه شب خونه نمی اوومدی من گریه می کردم ولی حالا 8 ساله که بدون تو شبها رو به روز می رسونم بابایی تو رو خدا منو ببر پیش خودت دیگه طاقت ندارم دیگه نمی خوام اینجا بمونم ای خدا چه جوری بگم خسته ام
مادر
ای پناه اشکهای بی پناهم کجایی ؟
مامانی
خیلی غریب و بی کسم کجایی ؟
مامانی
توو این روزا خدا برام یه مامانی فرستاده
از دیروز که مریض شدم همش به فکرمه
مامانی
چند شبه که بغلش می خوابم
بهش قول دادم که کمتر بی تابی کنم
ولی مامانی دست خودم نیست
دلم برای تو و بابایی خیلی تنگ شده
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI