استن لورل و اولیور هاردی ،زوج کمدی تمام قرون
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
آرتور استنلی جفرسون (استن لورل)، متولد ژوئن 1890 در الورستون لانکاشایر انگلستان و الیور نورول هاردی جونیور متولد 18 ژانویه 1892 در جورجیای آمریکا، بههمراه هم موفقترین تیم کمدی تاریخ سینما بودند. هر یک از آنها، تا سال 1927 که با فیلم (45 دقیقه از هالیوود) ساخته لئو مککاری در استودیوی هال روچ بههم پیوستند، راه دور و درازی را پیمودند. مادر لورل بازیگر و پدرش بازیگر، کارگردان، تهیهکننده، نمایشنامه نویس و مدیر تئاتر بود. لورل نخستین بار در 9 سالگی در گلاسکوی اسکاتلند روی صحنه تئاتر ظاهر شد و طی چند سال بعد به عنوان بازیگر نقشهای کمدی و درام رقصنده و دلقک در موزیک هالهای انگلیس فعالیت میکرد. در سال 1910 پس از اتمام تحصیل به گروه معروف فردکارنو پیوست و همان سال زیر نظر چارلی چاپلین در نخستین تور آمریکایی گروه شرکت کرد. همین همراهی با چاپلین در دومین تور (1922) تکرار شد و طی سفر دوم نامش را به (استن لورل) تغییر کرد به کشورش بازنگشت و کار کمدی خود را آغاز کرد. در سال 1917 در نخستین فیلمش با نام سگ خوشبخت بازی کرد که اتفاقا مرد چاقی که به همه استودیوها سرک میکشید با نام هاردی، البته نه به عنوان یک تیم، با وی همبازی شد. در سال 1926 قراردادی بلندمدت با هالروچ بهعنوان شوخینویس و کارگردان بست، اما پس از مدت کوتاهی، بازیگری در کنار هاردی را ترجیح داد. لورل اغلب بامزهتر بود. با رفتار بسیار بیقید و بند مقبول تماشاگران، گریههای بچهگانه، سرخاراندنها و پلک زدنهای گیجوار. او در واقع آفرینندهی بسیاری از لحظههای کمدی آثار مشترکشان بود. پس از مرگ هاردی از ادامه بازیگری خودداری کرد اما نوشتن را تا پایان ادامه داد. وی استاد مسلم در تفاوتها و ظرافتهای کمدی بود و به خاطر (خلاقیت و پیشگامی در زمینهی سینمای کمدی) در سال 1960 موفق به دریافت جایزه اسکار افتخاری گردید.
هاردی فعالیت هنری خود را بهعنوان یک نمایشگر و خواننده، هنگامیکه هشت ساله بود در یک گروه نمایش حرفهای آغاز کرد. وی برخلاف لورل، نیاکان و اجدادش پیشینهی هنری نداشتند. وی سپس عضو ثابت گروه و صاحب برنامه مستقل به عنوان خواننده در نمایشهای شاد عامیانه شد. هاردی که پدرش حقوقدان بود، به دانشگاه جورجیا رفت که حقوق بخواند اما بزودی آن را رها و در سال 1910 یک سالن سینما گشود. در 1913 به کمپانی لوبین در جکسون ویل کالیفرنیا پیوست و فعالیت سینمایی را به عنوان بازیگر نقشهای فرعی (اغلب آدمهای شرور و گردنکلفت ولی بیعرضه) در کمدیهای یک یا دو حلقهای آغاز کرد. و بر خلاف لورل که کار نویسندگی و کارگردانی را نیز میکرد او فقط یک بازیگر بود. در دههی 1920، گاه و بیگاه در فیلمهای بلند از جمله فیلمی با باستر کیتن بهنام (سه دوره) و چندین وسترن لوک جونز ظاهر شد. استعدادهای کمدی هاردی تا سالی که به لورل پیوست در نقشهای کوچک کمدیهای استودیو هالروچ به میزان زیادی هدر رفت. هرچند که نقش و جایگاه او در موفقیت تیم دونفرهشان کمتر از لورل ارزیابی شده، اما شخصیت کمدی او نیز بسیار خوب بود و همچنین وی حافظهای بسیار قوی داشت و چند کار کار درخشان آندو از حافظه وی سرچشمه میگرفت از جمله فیلم (نینی کوچولوها) که ایده اولیه آن از بازی وی در فیلم «شاگرد کاغذچسبان» بود که وی همراه با بابیری در نقش کودکان کجخلق ظاهر شده بودند و اندام چاق، چهره معصومانه، نگاههای پرمعنا و بانشاطش بر لبهای میلیونها نفر خنده نشاند.
در طول یک سال، تیم لورل و هاردی بسیار موفق شده و طی سه دهه بعد، آنان در بیش از صد فیلم مشترک بازی کردند. طرح فیلمهای آنان خیلی ساده بود و اغلب از طریق گسترش منظم یک شوخی حاصل میشد و بیشتر متکی بر لحظهها و حرکتها بود تا طرح داستانی و کلام. آنان درگیر لحظهها و موقعیتهای احمقانهای میشدند و تماشاگران با احساس برتری خود به دو شخصیت به خنده میافتادند. بر اثر کارهای نسنجیده- اغلب توسط لورل- به دردسر میافتادند و وقتی که میکوشیدند از مخمصه بگریزند، وضع را بدتر میکردند و اعمالشان به خرابکاری بیشتری میانجامید. تضاد ظاهری آشکار آنها، در واقع مکمل یکریگر بود. لورل در همان دردسر به گریه میافتاد، اما هاردی که خود را آدم عاقلتری میدانست، سعی میکرد وقار خود را حفظ کند- که البته بیفایده بود و هر بار ناکامی در کوششهایش برای رفع و رجوع کارهای لورل، این شکوه و وقار او را بیشتر خدشهدار، و موقعیت را بیش از پیش خندهدار میکرد و باعث میشد مدام با حالتی عصبی، کراواتش را شل کند و با حرکات احمقانه لورل، به دوربین خیره شود، لباس مرتبی میپوشیدند، میکوشیدند با وقار جلوه کنند و یکدیگر را با پسوند «آقا» به دیگران معرفی میکردند. آنان شاعران کمیک جریان بورژوازی بودند و با بلیغترین و فصیحترین زبان به ما میگفتند که نمیتوان از چهارچوب و قواعد این فرهنگ گریخت. همکاری موفقیتآمیز آنها با هالروچ در سال 1940 پایان یافت زیرا احساس کردند برای نشان دادن تواناییهای خود، نیاز به آزادی بیشتری دارند، اما اشتباه میکردند و در کمپانیهایی مانند فوکسوستر دریافتند که کنترل کمتری در مقایسه با گذشته بر فیلمهایشان دادند. در سال 1945 بازی در فیلم را متوقف کردند و در سال به اجرای برنامه در موزیک هالهای انگلستان پرداختند. آخرین فیلم آنها Atollk در سال 1950 یک شکست واقعی بود. پس از مدتی ادامه فعالیت در موزیک هالهای، در 1954 تصمیم گرفتند با یک سری فیلم رنگی به سینما بازگردند، اما پروژهی آنها در مرحلهی تدارکات، به دلیل بیماری هاردی که تا زمان مرگش درمان نشد، متوقف ماند.
پس از مرگ هاردی که در سال 1956 بود، لورل در هیچ فیلمی بازی نکرد و فعالیت خود را بهعنوان شوخینویسی ادامه داد تا 1965 که فوت کرد. لورل پس از همکاری با هاردی در هیچ فیلمی حاضر نشد اما هاردی در سه فیلم «کنتاکی جنگجو همراه با جانویل»، «راه بزرگ همراه با بنیککرازبی» و «زنوبیا همراه با هاری لنگدون» ظاهر شد. در زمان فعالیتشان کارگردانهای زیادی با آنها کردند که بهترین و خلاقترین آنها در فیلمهای کوتاه و بلند- جیمز پاروت- جیمز فورن- جان بلانستون- ویلیام سیتر- لویه فرنچ- چارلز راجرز و لئو مککری بودند. در سال 1965 مجله کایهدو سینما پس از گفتگو با لئو مککری که بیشتر آثار درخشانشان را کارگردانی یا نظارت میکرد. 14 فیلم کوتاه آنها را شاهکار معرفی کرد (آزادی- تجارت بزرگ- هلفدونی- گندهی بیحافظه- یک روز کامل- آن تپههای سرسبز- مردان جنگ- زود خوابیدن- تقلا- اولین اشتباه آنها- دو آسفالتکار- سس خندان- همکاری- جعبهی موسیقی).
خاطرهی لورل و هاردی با نمایش مکرر فیلمهای آنها بهشکل سریالهای تلویزیونی و گردآوری آثارشان (توسط رابرت یانگستون) زنده ماند، و در برجستگیهای کار آن در عرصهی سینمای کمدی، تردیدی باقی نگذاشته است.
فیلموگرافی لورل و هاردی:
صامت:
چهل و پنج دقیقه از هالیوود (1926)- سوپ اردک (1927)- دوستشان بدار و گریه کن (1927)- ملوان برحذر باش (1927)- آیا کاراگاهان فکر میکنند؟ (1927)- آوای فاخته (1927)- شلوار پوشاندن فیلیپ (1927)- لحظهها شاهانه است (1928)- مردان زندار باید به خانه بروند (1928)- باز هم اشتباه (1929)- کار بزرگ (1929)- غیرعادی همچون ما (1929) مه همگی دوحلقهای و به تهیهکنندگی هالروچ
ناطق کوتاه:
زندانیان (1929)- جغدهای شب (1930)- نینی کوچولوها (1930)- گراز وحشی (1930)- جوجهها به خانه میآیند (1931)- آهسته بیا (1931)- همکاران (1931)- جعبهی موسیقی (1932)- بیمارستان ایالتی (1932)- اولین اشتباهشان (1932)- جفت، دو (1933)- فضولها (1933)- کار کثیف (1933)- زندگی خصوصی الیور هشتم (1944).
فیلمهای بلند:
ما را ببخشید (1930)- سربازان زیبا (1931)- دردسرهایت را جمع کن (1932)- برادر شیطان (1933)- پسران صحرا (1934)- میهمانی هالیوود (1934)- بچهها در سرزمین اسباببازی (1934)- بانی اسکاتلند (1935)- دختر کولی (1936)- غرب عقبمانده (1937)- دختر سویسی (1938)- کلهپوکها (1938)- احمقی در آکسفورد (1940)- تفنگهای بزرگ (1941)- نگهبانان حملهی هوایی (1943)- هیچ چیز جز دردسر (1944)- گاوبازان (1945)- جزیره مرجانی K (1952).
جعبهی موسیقی The Music Box
بازیگران: استن لورل، الیور هاردی، بیلی گیلبرت، چارلی هال و ...
کارگردان: جیمز پاروت
تهیه کننده: هالروچ
فیلمنامه: اچ. ام. واکر
فیلمبردار: والتر لاندین
محصول 1932 آمریکا- متروگلدین مایر
سیاه و سفید، دو حلقه، 20 دقیقه
(برنده جایزه اسکار برای بهترین فیلم کوتاه در سال 1932)
جعبهی موسیقی یا (پیانوی ماشین) یکی از غنیترین و پربارترین فیلمهای لورل و هاردی است و کلا بهترین کار جیمز پاورت که خالق بسیاری از آثار برتر آنها نیز بود میباشد. فیلم تدوین بسیار درخشانی دارد و پر از شوخیهای کلامی و حرکاتی میباشد. علیرغم این واقعیت که تمامی سه حلقه به یک شیرینکاری اصلی اختصاص داده شده است. فیلم بهطور متوالی از تنوع عمل برخوردار است و بهطور پیوسته تودهای از شخصیتهای جدید وارد صحنه میشوند تا میان خوادث گوناگون فیلم تنوع ایجاد کنند. از نظر برش فیلم و چشمانداز آن شباهت کوچکی میان این فیلم و صحنه پلههای (اودسا در فیلم رزمنا و پوتمکین 1925) ساخته سرگئی ایزنشتاین وجود دارد. خود پیانو که صداهای ناهنجار و غرغر میآورد تقریبا به اندازهی دو کمدین هنرپیشه است و شخصیتی به او الهام شده است که او را قادر میسازد تصمیم بگیرد و خودبهخود حرکت کند پایین، صفحه ورود پرستار با کالسکه بچه خود هجو صحنهای مشابه از فیلم رزمناوپوتمکین است. فیلم در لایههای زیرین خود بار فلسفی و کنایهای فوقالعادهای دارد و اساسا ناموفق بودن لورل و هاردی در حمل پیانو از پلهها کنایه از ناتوان بودن بشر در پیشرفت روزافزون است. یک طنز سیاه و فوقالعاده فیلم جایی است که لورل و هاردی پیانو را به بالای پلهها میرسانند و بعد توسط یک پستچی که چارلزهال نقش آن را بازی میکند میفهمد که راه میانبر بهتری نیز بوده بنابراین مجددا برمیگردند و اینبار از راه بهتر همراه با کالسکه اسبی خود به خانه میآیند. صحنه آخر فیلم نیز یک شوخی درخشان دیگر دارد که وقتی صاحبخانه عصبانی (بیلی گیلبرت) با تبر خود به پیانو ضربه میزند به قصد از بین بردن آن سرود ملی آمریکا پخش میشود و مجبور میشود همراه با لورل و هاردی با حالت رسمی و احترام بایستد. فیلم از معدود فیلمهای کمدی بود که بهخاطر داستانش در تاریخ اسکار برندهی جایزه شد و این نشاندهندهی اهمیت و پربار بودن فیلم میباشد. و در گزینشی که در سال 1960 مجله کایهدو سینما از فیلمهای برتر لورل و هاردی کرد جزو یکی از شاهکارهای مسلم این زوج برگزیده شد. جعبه موسیقی یکی از بهترین فیلمهای کوتاه در تاریخ سینمای جهان است و همیشه تازه و بدون تاریخ مصرف میباشد.
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
پیترسلرز:پشت این نقابهایک"من"وجودداردکه همیشه بایدآنرامخفی کنم
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
تاریخ و محل تولد پیتر سلرز :8 سپتامبر 1925( همپشایر _ انگلستان ) ، تاریخ و محل فوت : 24 ژوئن 1980( لندن _ انگلستان ) ،پدر و مادرش در گروهی به رهبری مادربزرگش در کاره تئاتر مشغول بودند . در طول جنگ جهانی دوم به جبهه ها اعزام شد و جنگید پس از پایان جنگ همراهه 3 تا از هم رزماش یک گروه موسیقی در لند تشکیل داد که در آن هم آواز میخوانند و هم برای مردم لطیفه میگفتند . پس از آن به تلوزیون رفت و حد فاصل سالهای 1951 و 1960 در یک شو تلوزیونی طنز بازی کرد و همزمان به سینما هم راه پیدا کرد و با فیلم رد پایی تا بهشت وارد دنیای سینما شد .
اما نخستین نقش اصلیش را در سال 1959 و در فیلمه " من حالم خوبه جک " بازی کرد سال 1965 به آمریکا رفت و در اولین فیلمه وودی آلن یعنی " تازه چه خبر پوسی کت " ( چه اسمی ) بازی کرد .
بلیک ادواردز کارگردان مشهور آمریکایی شخصیت مشهور بازرس کلوزو را در سری فیلمهای پلنگ صورتی برای پیتر نوشت . فیلمهایی که در دهه 1970 باعث مهبویت سلرز شدند و تا اکنون نیز بسیاری او را با همین نقش میشناسند .
وی با بازی در سه نقش و در فیلمه " دکتر استرنج لاو " توجه همه را به خود جلب کرد و از خود یک اسطوره در فیلمهای کمدی ساخت .
در سال 1972 پیتر کتابی با نامه " آنجا بودن " را خواند و تصمیم گرفت که آن را بسازد اما 7 سال این کار طول کشید و بعد از کارگردانی این فیلم بر اساس حمله قلبی فوت کرد .
نکته ها :
پیتر4 بار ازدواج کرد که همسران وی عبارتند از : آن هاو ( 1951-1961) 2 فرزند بریت اکلاند ( 1964-1968) 1 فرزند میراندا کواری (1970-1974) لین فردریک (1974 تا آخر عمر )
در رتبه 84 فهرست 100 بازیگر برتر تمام اعصار از نظر مجله امپایر قرار دارد
دو بار در سالهای 1957 و 1965 ترانه های او در رتبهای بالای فروش موسیقی بریتانیا قرار گرفتند .
در اوخر دهه 60 دچار حمله قلبی شد و ادعا کرد مرگ را مشاهده کرده و بهشت را دیده .
به نخستین بازیگر سینما تبدیل شد که برای ایفای 3 نقش نامزد دریافت جایزه اسکار شد .
مجله پره میر او را به عنوان 41 بازیگر بزرگ تاریخ سینما برگزید .
جفری راش بازیگر انگلیسی در سال 2004 و در فیلمه " زندگی و مرگ پیتر سلرز " ( اینو حتما ببینید فیلمه خوبیه ) نقش او را بازی کرد .
از دوستان صمیمی اعضای گروه بیتلز( اوه ) به شمار میرفت و گاه در ضبط آهنگها با آنها همکاری میکرد .
زندگی سست بنیادی داشت و همه ثروت خود را بر اثر طلاقهای پی در پی از دست داد ( الان تنش تو قبر لرزید)
گفته هایی از او :
اگر از من بخواهید نقش خودم را بازی کنم نمیدانم چه باید انجام دهم چون هنوز خودم را بدرستی نشناخته ام .
پشت این نقابها یک "من" وجود دارد که همیشه باید آنر مخفی کنم
من نمونه کلاسیکی از یک طنزپرداز هستم فقط وقتی نقش بازی میکنم آدم دلچسبی هستم .
از نظر خودم روی پرده یک کودن غیر قابل تحمل به نظر میرسم که فقط بدرد فیلمهای درجه 3 میخورم .
خوشبختی را تنها پس از ازدواج حس میکنید وقتی که دیگر خیلی دیر شده .
هرگز زنی را به زیبایی شکوه و هوشیاری سوفیا لورن ندیده ام ( طرف عاشق بوده بیچاره ) ( الان پشت سره مرده حرف زدم جواب اینم باید بدم )
چند فیلم از وی :
قاتلین پیرزن ( 1955 ) آقای توپاز ( 1961) لولیتا ( 1962) پلنگ صورتی ( 1963) دکتر استرج لاو ( 1964) کازینو رویال ( 1967) پارتی ( 1968) حضور ( 1979)
جوایز :
1960 : نامزد جایزه اسکار برای " دویدن و پریدن و ایستادن "
1962 : نامزد گلدن گلاب برای " لولیتا"
1962 : نامزد بافتا برای " فقط دو نفر میتونن بازی کنن "
بعضی او را بهترین کمدین تمام تاریخ سینما میدانند
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANi
باستر کیتون :اگر راهی برای گفتن دوستت دارم بدون به زبان آوردنش باشد آن راه سینماست
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
جوزف فرانک کیتون در یک خانواده هنرمند بدنیا آمد . پدر و مادر او( جوزف هالی کیتون و میرا کاتلر کیتون ) هردو هنرپیشه نمایش های واریته بودند و در اواخر قرن 19 ام و اوایل قرن 20 ام از محبوبیت بسیاری در آمریکا برخوردار بودند که به تبع شغل والدین دوران کودکی وی در سفر طی شد . این دو در جریان برنامه های هری هودینی از شهری به شهر دیگر سفر می کردند و در یکی از همین سفرها بود که جوزف 6 ماهه مقابل چشمان پدر و هودینی از پله های یک سالن تئاتر به پائین پرتاب شدو کوچکترین آسیبی به او وارد نیامد .
هودینی که از دیدن این صحنه شگفت زده شده بود گفت : پسرت عجب سقوطی کرد. ( what a buster your kid took ) از این به بعد بود که لقب باستر بر روی جوزف ماند و جالب اینکه همین لقب به لطف او به عنوان یک نام در فهرست نامهای انگلیسی گنجانده شد .
در سن 3 سالگی او همراه با والدین خود در هر زمان که امکان فرار از قوانین منع اشتغال کودکان فراهم می شد بر روی صحنه ظاهر می شد و از خود استعداد نشان می داد .
باستر تا سنین نوجوانی به عنوان عصای دست با والدین خود همکاری می کرد و در طول این مدت عده بسیاری پدر را محکوم به سو استفاده از فرزند خود کردند . در این دوره زمانی بود که اعتیاد پدر به الکل و عدم تعادل وی در اجرای نمایش ها روابطش با باستررا تحت الشعاع قرار داد . تا جایی که وی در اوایل سال 1917 از نمایش های واریته پدر و مادر کناره گیری کرد.
در اواخر همان سال باستر در یک نمایش کمدی / موزیکال برادوی ظاهر شد اما آنچه کلید موفقیت وی در آینده به شمار می آید ملاقات با یک همکار با نام راسکو آرباکال بود که از کیتون برای اجرای نقش کوچکی در نمایش خود " پسر قصاب " دعوت کرد .
پس از این بود که این دو یک زوج هنری را تشکیل دادند که پس از آن در آثار بسیاری درخشیدند . اگرچه باستر و آرباکل ( معرف به گامبو ) یک رفاقت مادام العمر با یکدیگر تقسیم کردند اما باستر خیلی زود دست به نوشتن فیلمنامه کرد و خودش نیز به عنوان دستیار کارگردان در ساخت آنها وظایفی را بر دوش گرفت .
دو فیلم کوتاه سولو در 1920 با نامهای آواز بلند ( sing high ) و یک هفته آغاز کار کیتون و کلید تبدیل وی به ستاره ایی به نام باستر کیتون بود و سر انجام کمدی جنگ داخلی آمریکا با نام ژنرال به عنوان شاهکار کیتون نام وی را در تاریخ جاودانه کرد .
وی سه بار ازدواج کرد که پس از ازدواج ناموفق خود با همسر اولش ناتالی تالمج ( 1920 تا 1932 ) به شدت به الکل روی اورد و در طی سال 1934 با نهایت افول روبرو شد زیرا که فیلمنامه های پیشنهادی MGM را مایه کسر شان میدانست و بازی نمیکرد تا جایی که کمپانی اخراجش کرد و سپس در پایان زندگی سه ساله اش با همسر دومش می اسکریون ( 1933-1936 ) نیمی از دارایی هایش به همسرش رسید و سازمان مالیات 28 هزار دلار وی را جریمه کرد .
اوضاع جسمی باستر به خاطر مصرف الکل او را روانه آسایشگاه روانی کرد تا جایی که برای کنترل بر تن وی او را ژاکت های مهار کننده می پوشاندند .
تمام بدل کاری های فیلمها رو خودش انجام میداد و حتی در فیلمهایی مانند شرلوک کوچک ( 1924 ) که در آن هم نقش خود و هم نقش موتور سوار و هم کسی که از پشت موتور می افتد را خود بازی میکرد نامش دوبار در فیلم به چشم میخورد . وی نه تنها تمام بدل کاری های خود را خود انجام میداد که گاها کارهای بدل برخی از بازیگران هالیوود را نیز خود انجام میداد .
وی از سوی مجله انترتیمنت به عنوان هفتمین کارگردان برتر تمام دورا شناخته شد و همین وی را به عنوان بالاترین رتبه برای یک کارگردان کمدی قرار داد و از همان مجله به عنوان سی و پنجمین بازیگر برتر تمام دوران شناخته شد . و از سوی انجمن فیلم آمریکا رتبه 21 را در میان 50 اسطوره برتر صحنه را بدست اورد . وی نیز برنده جایزه افتخاری اسکار به خاطر استعداد منحصر به فردی که کمدی های فنا ناپذیر را بر روی پرده نقره ایی اورد نیز هست .
کیتون اغلب شخصیت های منفی فیلمش را افرادی بلند و غول پیکر انتخاب میکرد تا از لحاظ فیزیکی فاقد برتری جلوه کند که این خود از جمله نکات طنز فیلمها و جزئی از پرسونای سینمایی او بود ( ضعف فیزیکی ) .
وی از سال 1918 که در جنگ شرکت کرد تا آخر عمر دچار مشکل شنوایی بود وی به بیسبال بسیار علاقه داشت تا حدی که در میان برداشتهای فیلمهایش بیسبال بازی میکرد .
وی بر خلاف اکثر بازیگران صامت بسیار علاقه داشت تا در فیلمهای مصوت بازی کند چون صدای خوبی داشت و بر اثر کار در تئاتر مشکلی در ارائه دیالوگ نداشت .
مهارت باستر کیتون در استفاده بهینه از فیزیک بدن و چیره دستی در نویسندگی کمدی و همچنین درک عمیق وی از مدیوم فیلم بود . باستر یکی از مستعد ترین کمدی ان های صامت بود و نوعی از کمدی را پرورش میداد که تلفیقی که از کمدی های عامیانه همراه با صحنه های ساده و مفاهیمی پیچیده و در عین حال نامعقول بود و اغلب با دکوراسیون صحنه و حقه های بصری تصاویری را خلق میکرد که بر صحنه نمایش های واریته امکان خلق آنها وجود نداشت . در نقل قولی از وی است که گفته : اگر راهی برای گفتن دوستت دارم بدون به زبان آوردنش باشد آن راه سینماست .
تکنیکهای تدوینی که باستر در ان زمان به کار میبرد بیشتر از انکه با ملودرام آنزمان همگونی داشته باشد با مفاهیم مدرن سینمای امروز همخونی داشت و از این رو است که برای کمدی و طنز او هیچ حد و حدود زمانی را تمیتوان قائل شد و این بر خلاف سایر کمدی های صامت از است که روشهایشان بر گرفته از عصر حیاتشان بود . و شاید وی متفاوت ترین کمدین بود با چهره ایی خالی از هر حسی و نگاهی سرد که گاها متعجب میشد و حرکاتی سریع که از ان چهره بعید بود .
پس از کارت بازی با همسرش ( النور نوریس 1940 – 1966 ) به آرامی و در خواب درگذشت . البته علت مرگ وی سرطان ریه بود .
در جایی گفت : آدمی که یک جفت کفش تخت پا میکنه و کلاه صاف سرش می ذاره نمی تونه نابغه باشد .
چند فیلم از وی :
پسر قصاب ( 1917 ) هفت شانس ( 1925 ) روشنایی صحنه ( 1952 ) و ...
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
جیم کری مردی که گریه نمی کند تا دیگران بخندند!!!!
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
جیم کری با نام جیمز یوجین کری بدنیا آمد . پدرش ساکسیفونست جاز بود و به همین دلیل از کودکی در نمایش ها و برنامههای کمدی حضور داشت . با بی کاری پدرش وضعیت خانواده نا مساعد شد و وی مجبور شد بعد از مدرسه در یک کارخانه کار کند . به همین دلیل دبیرستان را رها کرد و پس از مدتی کارگری در 19 سالگی از تورنتو به لس آنجلس نقل مکان کرد .
در هالیوود مدتی اجراهای کمدی تک نفره را در کلوب های شبانه تجربه کرد و آرام آرام وارد سینما شد .
تا یک دهه پس از انجام فعالیت های سینمایی نقش مهمی را بدست نیاورد . در اولین فیلمهایش هیچ نشانی از استعدادهای نمایشی خود بروز نداد و در سالهای بعد شاید مهمترین فیلم کارنامه اش پگی سو ازدواج کرد از فرانک کوپو لا باشد که نقش حاشیه ایی را در آن بعهده داشت . تا پایان سال 1992 جمعا در هشت فیلم و چند مجموعه تلوزیونی ایفای نقش کرد و در بعضی از آنها با نام جیمز کری ظاهر شد .
اما ایس ونچورا پایان این دوره از فعالیت هایش بود . در این فیلم شادیاک جیم کری هم یکی از سه فیلمنامه نویس بود و نقش نخست را نیز بر عهده داشت و برای هر دو این کار تنها 350 هزار دلار دستمزد گرفت .
در اینجا بود که برای نخستین بار قابلیت های فراوان کمدی اش را به نمایش گذاشت و همین سبب شد با دستمزد کمی بیشتر نقش اول فیلم ماسک را از آن خود کند .
نمایش این دو فیلم در فاصله ایی کوتاه و فروش بالای هردو کری را تبدیل به یک ستاره کرد . برای خنگ و خنگ تر در همان سال 7 ملیون دلار دستمزد گرفت و با قبول نقش ریدلر در فیلم همیشه بتمن که قبلا توسط رابین ویلیامز رد شده بود نشان داد که می خواهد متفاوت نیز باشد .
در 1995 با نمایش قسمت دوم ایس ونچورا محبوبیتش بیشترشد . در همین سال پس از هشت سال زندگی با ملیسا وومر که پیشخدمتی ساده بود از وی طلاق گرفت و یک سال بعد با لورن هالی همبازی اش در خنگ و خنگ تر ازدواج کرد که این هم یکسالی بیشتر دوام نیاورد .
پس از موفقیت 4 کمدی پی دی پی اش برای فیلم نصب کننده تلوزیون کابلی ( مرد کابلی ) 20 ملیون دلار دستمزد گرفت تا لقب گرانترین ستاره کمدی را از آن خود کند .
شکست تجاری نصب کننده ... که بیشتر بدلیل چرخش کری از طنز سطحی به طنز تلخ بود بلافاصله با فیلم دروغ گو دروغ گو با همان چهره قبلی جیم کری دوباره موقعیت کاری او را مستحکم کرد .
پس از این فیلم نشان داد که جایگاهی که در آن قرار گرفته است راضی اش نمیکند و سعی فراوانی کرد تا در فیلم کارگردانهای مطرح تر ظاهر شود و حاصل این تلاش بازی در نمایش ترومن از پیتر ویر بود که با شکستن دستمزدش به آن رسید .
نقش آفرینی کری در این فیلم خیره کننده بود و جایزه گلدن گلوب را برایش به ارمغان آورد . در دو فیلم بعدی اش یعنی مردی در ماه و فیلمه " من خودم و آیرین " نیز خوب ظاهر شد و برای مردی در ماه دوباره جایزه گلدن گلوب را دریافت کرد و با دومی نیز محبوبیت بیشتری در بین سینما رو ها و صاحبان کمپانی ها بدست آورد .
از آغاز فیلم برداری من خودم و آیرین با همبازی اش رنی زلوگر رابطه ایی نزدیک داشت که تا آستاه ازدواج هم پیش رفت اما جنجال ها و حواشی رسانه ایی سبب شد این ازدواج منتفی شود .
اگر جری لوییس جای گزین ستارههای کمدی سینمای صامت بود جیم کری هم همان خصوصیات را از وی به عاریت گرفت و به آنها روح زمانه و سینمای مدرن دهه 1990 را دمید . در کمدی های جیم کری پرده دری های اخلاقی و شوخی های گاه وقیح به شلوغی و طنز بزن و بکوب جری لوییس و هم دورههایش اضافه شده است .
در سالهای پایانی دهه 1990 کری سعی فراوانی کرد تا تنها یک کمدین موفق در گیشه نباشد . پذیرفتن نقش ریدلر در همیشه بتمن که نه نقش اول بود و نه دستمزد بالایی داشت و بعد از نصب کننده تلوزیون کابلی و عدم موفقیت هردو او را نا امید نکرد و با بازی در نمایش ترومن و مردی در ماه به آن هدف خود رسید .
هر چند در این سالها آکادمی کری را حتی شایسته دریافت کاندیدایی اسکار هم ندانست اما او هم از سوی کانون های منتقدان و هم از سوی جشنوارهها و هم در مراسم اهدای جوایز سالیانه مورد تقدیر قرار گرفت .
با بازی در فیلم خیره کننده درخشش ابدی یک ذهن پاک تجربه جدیدی را پشت سر گذاشت و نشان داد که در غیر کمدی نیز میتوانند خوش بدرخشد .
کری با دو چهره متفاوت و حرکات مخصوص به خود درآسمان سینمای امروز ستاره ایی محبوب است و همین دو چهره باعث میشود وی بازیگر مطرحی در سینمای معاصر به شمار آید
فیلم شناسی
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
نورمن ویزدوم کمدین معروف انگلیسی که به ایران آمد
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
سرنورمن ویزدوم، کمدین بریتانیایی، در 4 فوریه 1916 در لندن و در یک خانواده فقیربه دنیا آمد. او دومین فرزند خانواده بود . والدینش با هم رابطهخوبی نداشتند.مادر که از تنگدستی به ستوه آمده بود عاقبت خانه راترک کرد و به دنبال زندگیخود رفت و نورمن 9 ساله و برادرش که دو سال از نورمن بزرگتر بود را برای همیشه تنها گذاشت. اما نورمن و برادرش مانند دو دوست برای همیشه در کنار همماندند. پدر نورمن که راننده کامیون بود، او را شاگرد خودکرد. و نورمن با وجود سن کم مجبور شد در سرما وگرما به دنبال پدر باشد. نورمن برای سیرکردن شکم خود، بهپادویی، روزنامه فروشی، پیشخدمتی و ظرفشوییدر رستورانها پرداخت. در کنار کار، به مدرسهرفت و تا حدی درس خواند. وی در 13 سالگی مدرسه را ترک و در یک معدنزغال سنگ کار پیدا کرد. سپس به عنوان یکنظامی در ارتش انگلیس استخدام شد و به هند رفت. در هند بود که نورمن فهمید روحیهاش بامحیط خشک ارتشهمخوانی ندارد. او در همانجا متوجه شد که میتواند با حرکات و رفتارهنرمندانهاش مردم را بخنداند. پس ارتش راترک گفت و در تئاتر مشغول به کار شد.او کارخود را درسینما از سال 1948، زمانی که 32 ساله بود، با یک کار تلویزیونی با نام « قرار ملاقات با یک آدم رویایی » آغاز کرد.
او در بیشتر فیلمها، از نام اصلی خود" نورمن" استفاده میکرد.
درسال 1953 با بازی در فیلم «دردسر درفروشگاه» به شهرت جهانی رسید که البته اکثرفیلمها به طریقه سیاه و سفید پخش میشد.او عاشق خنداندن مردم بود. او همیشه دلیل سلامتیاش را مصرف نکردن سیگار ومشروبات الکلی عنوان می نمود.او گفته است که میخواهد بیش از 100 سال عمرکند. وی همیشه نقش یک مرد صادق و ساده رابازی کرده و با حرکات فیزیکی خود خنده را بهلبان همه آورده است.
او نه تنها در انگلیس به اجراینمایشهای کمدی پرداخته بلکه به روسیه، ایران،کشورهای اروپایی، چین و آمریکا و آلمان نیزسفر کرده است. او با آن جثه کوچک و چشمان آبی و نافذ ، لباس معروف خود را به تنمیکند و همه را میخنداند. نورمن در سال 1951ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو پسر به نامهاینیکلاس و جک است. آنان به وجود پدر افتخار میکنند. نورمن در سال 1961 به ایران آمد; زیرا درایران، فیلمهای او طرفداران زیادی داشتو دارد. نورمن در سال1976 ترانه معروف «بهخاطر این که احمقم، به من نخند» را اجرا کرد.
وی در سال 1978 جایزه «بفتا» را بدستآورد... در سال 2000 برای یک عمر فعالیتدر زمینه سرگرمی، از سوی دربارملکه انگلستان، به مقام شوالیه دست یافت . در این مراسم ملکه انگلیس گفت : از حرکات عجیب و غریب ویزدوم سالها لذت میبرده است.
از معروفترین کارهای نورمن ویزدوم می توان به نورمن در فضا؛ سر بزنگاه؛ شیر فروش؛ جاده صاف کن و مرد روز که همگی به فارسی دوبله شده اند ، نام برد.
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
چارلی چاپلین:اگرغمگین بودی آرام گریه کن تاشادی ناامیدنشود انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه چارلز اسپنسر چاپلین، کمدین افسانهای سینما، شانزدهم آوریل1989در لندن و در خانوادهای تئاتری به دنیا آمد. او بازیگری، کارگردانی، تهیهکنندگی، فیلمانهنویسی و حتی آهنگسازی فیلمهایش را شخصاً انجام میداد. زندگی حرفهای او از کودکی در صحنهی تئاترهای لندن تا زمان مرگش بیش از 70 سال ادامه داشت. دوران کودکی او در فقر و تنهایی سپری شد چون که در دو سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش که به سختی او را به یاد میآورد چند سال بعد مرد. مادرش که بازیگری پرکار بود، مبتلا به نوعی بیماری حنجره شد و چارهای نداشت جز این که کار تئاتر را رها کند. اما قبل از آن، پسر 5 سالهاش چارلی شانس بازی در نمایش را کنار او داشت که با خواندن آهنگ معروفی مورد تشویق زیادی قرار گرفت. http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
مادر او خیاطی را در پیش گرفت تا مخارج زندگی چارلی و پسر دیگرش سیدنی را تأمین کند. در سال 1900 چارلی در یازده سالگی همراه برادرش در نمایش پانتومیمی بنام «سیندرلا» بازی کرد و از آن موقع تصمیم گرفته بود که بازیگری را حرفهای دنبال کند.
سیدنی چاپلین چند سال بعد برای پیوستن به نیروی دریایی آنها را ترک کرد. چارلی با مادرش که دچار بیماری روحی شدیدی شده بود در منطقه فقیرنشین لندن به وسیله درآمد اندک برادرش زندگی میکرد و برای مراقبت از مادرش درس را رها کرد چون نمیخواست کسی به بیماری روانی او پی ببرد ولی وقتی اطرافیان متوجه وضعیت وخیم او شدند، او را در بیمارستان بستری کردند که تا سی سال دیگر با همان شرایط به زندگی ادامه داد. چاپلین در هفده سالگی به عنوان دلقک به گروه طنز «فرد کارنو» (Fred Karno) پیوست و ستاره نمایش های آن شد. او و گروه کارنو برای اولین تور آمریکا در سال 1910 پا به آن کشور گذاشتند و در شهرهای مختلف نمایش اجرا کردند.
در این گروه، «استنلی جفرسون» (Stanly Jefferson) که بعدها با نام «استن لورل» معروف شد با چاپلین هم بازی بود. «استن لورل» به انگلستان برگشت اما چاپلین که شیفتهی آمریکا، پیشرفت سریع و محیط شادش شده بود در آن کشور ماند. سه سال بعد کارگردان جوانی به اسم «مک سنات» (Mack Sennat) بازی چاپلین را دید و به او پیشنهاد کرد با استودیوی فیلمسازیاش «کی استون» همکاری کند. چاپلین برخلاف میلی باطنی و ابتدا بیش تر به خاطر حقوقش قبول کرد و به این ترتیب وارد هالیوود شد.
مسیر حرفهای او از 1914 تا 1917 در استودیوهای مختلف «کی استون» شروع شد، جایی که خیلی زود هنر و صنعت فیلمسازی را فرا گرفت. چارلی چاپلین در اولین فیلم هایش که توجه چندانی را جلب نکرد مثل همه بازیگرها، ظاهری معمولی داشت تا اینکه خیلی اتفاقی ترکیبی از شلوارهای گشاد و کفشهای بزرگ، کت تنگ و کلاه لبهدار را امتحان کرد که به نظرش عالی رسید و تبدیل به همان شخصیت دوست داشتنی شد که همه میشناسند و با آن به اوج شهرت رسید.
اولین سال فعالیتش برای «سنات» فیلمهای کوتاه زیادی ساخت که بسیار موفق بودند. تصویری که امروز از چاپلین از یادها مانده، محصول همین دوره است. در سال 1916 او قراردادی با شرکت فیلمسازی Mutual بست تا دوازده فیلم کوتاه کمدی بسازد و تمام آنها را در طول یک دوره هجده ماهه تهیه کرد. چاپلین بعدها گفت که زمان فعالیتش در این شرکت شادترین دوره کاریاش بوده و تجربیات زیادی هم کسب کرده است.
به دنبال آن استودیوی اختصاصی و کمپانی تولید فیلم خودش را در هالیوود سال 1918 راهاندازی کرد و این باعث شد تا حد زیادی کنترل مالی و هنری محصولاتش را شخصاً به عهده بگیرد. با استفاده از همین استقلال که به تدریج بیش تر میشد، زیباترین صحنهها را خلق کرد که خارج از محدودهء زمان همیشه تأثیر گذارند و پیامی که پشت ظاهر سرگرم کننده آنها نهفته است انگار در هیچ برههای از تاریخ کهنه نمیشود.
در سال 1915 او «ولگرد» افسانهایاش را خلق کرد، اولین کمدی تلخ و شیرین او با پایانی باز که در آن قهرمان خانه به دوش قصه، تنها و ناکام در عشق به شیوهء مخصوص خودش قدم میزند. چنین شخصیتی با ویژگیهای ظاهری و خصوصیات اخلاقی ویژهاش به نوعی در فیلم های بعدی چاپلین هم حضور دارد. آوراگی و دربدری که چاپلین هنگام کودکی تجربه کرده بود مایه اصلی فیلم های اجتماعی تند وتیز او را تشکیل میداد. او در سن کم علاوه بر این که زندگی در نوانخانهها را تجربه کرده بود، بارها مجبور شد کنار خیابان بخوابد و در آشغالها دنبال غذا بگردد. شاید به خاطر همین تجربههای تلخ شخصی است که بازی او در این قالب تا این حد باورپذیر است.
در سال 1919 چاپلین همراه با همکارانش مثل «مری پیکفورد» (Mary Pickford)، «داگلاس فیربنکز» (Douglas Fairbanks) و «دی گریفیت» (D.Griffith)، اتحادیه هنرمندان را بنیانگذاری کرد که تا اوایل دهه پنجاه رئیس آن بود. این اتحادیه با این هدف تشکیل شد تا از افزایش قدرت سرمایهگذاران در توسعه استودیوهای هالیوود جلوگیری شود. این حرکت،آزادی چاپلین و فیلمسازان همفکر او را تثبیت میکرد. در آن دوران چاپلین دیگر ستاره بینالمللی بود که فیلم هایش مثل «مهاجر»، (1917)، «کودک» (1921) و «روز دستمزد» (1922) موفقیتهای تجاری شگرفی کسب کرده بودند.
چاپلین درباره فیلم مهاجر گفت «هیچ کدام از دیگر فیلم هایی که ساختهام به اندازهء این یکی خودم را متأثر نکرده است». «مهاجر» کمدی فوقالعادهای است که احتمالاً بیشتر با صحنهای از آن در یادها مانده است که در آن مهاجران به مجسمه آزادی خیره میشوند. از آن موقع تاکنون این صحنه بارها در فیلمهای مختلف تقلید شده است. یکی از این نمونهها در فیلم «پدرخوانده ء2» (1972) ساختهء فرانسیس فورد کاپولا وجود دارد. هنر چاپلین هیچ جا بهتر و واضحتر از این صحنه مشخص نمیشود.
اولین کمدی بلند چاپلین و شاهکار او «کودک» بود؛ فیلمی به یاد ماندنی که در آن ولگردی، بچه گمشدهای را پیدا میکند و میخواهد او را بزرگ کند. واضح است که فیلم کودک از داغدیدگی خود چاپلین هم سرچشمه میگرفت چون اولین پسر او چند روز بعد از تولد و چند هفته قبل از شروع ساخت این فیلم مرده بود و شاید این موضوع روی تلخی فضای فیلم نادانسته تأثیر گذاشت ولی کمبود عواطف و نگرانیهای اجتماعی را استادانه به تصویر میکشد. در این اپیزود، چاپلین ولگردی است که از بچهء بیخانمانی، با بازی حیرتآنگیز بازیگر چهارساله «جکی کوگان» (Jakie Coogan) مراقبت میکند.
در یکی از بهترین صحنههای ساختهء چاپلین و شاید حتی تمام دوران فیلم صامت، چارلی در تعقیب ماشینی که بچه را به پرورشگاه میبرد، با تمام قدرت روی سقف خانه میدود و نمیخواهد از او جدا شود. پشت طنز سیاه این صحنه، احساسی لطیف پنهان است. در آن سال ها، کودکان مهاجر و آواره حاصل از جنگ جهانی اول در خاطره همه مردم بودند. همین طور کسانی که برای عزیزان از دست داده خود در جنگ داغدار بودند و یا به هر شکلی جنگ سرنوشتشان را وارد مسیر تازهای کرده بود از فیلم «کودک» بسیار استقبال کردند.
زندگی افرادی مثل چاپلین، امروزه به وسیله دانشمندان علوم اجتماعی مطالعه میشود. آن ها دریافتهاند کودکانی که در معرض بیخانمانی و به تبع آن، تنشهای اجتماعی قرار میگیرند همگی به سرنوشت واحدی دچار نمیشوند.
در حالی که بعضی از آنها در آینده قشر آسیبپذیر جامعه را تشکیل میدهند، برخی دیگر از این بچهها مثل چاپلین زیرک و مبتکر میشوند.
چارلی چاپلین با این که در کار حرفهای خود روز به روز موفقتر میشد ولی زندگی خانوادگیاش دستخوش ناملایمات بود. دو ازدواج نخست او به جدایی ختم شد اولین بار با بازیگری بنام «میلدرد هریس» (Mildred Harris) و بار دوم با بازیگر دیگری، «لیتا گری» (Lita Grey) ازدواج کرد.
بعد از مدتی با «پائولتا گادارد» (Paulette Goddard) که در فیلم «عصر جدید» بازی میکند ازدواج کرد که بعد از آن که هر دو به موفقیت و شهرت بیشتری رسیدند از هم جدا شدند. چهارمین ازدواجش در سال 1943 با «اونا اونیل» (Oona Oneil) دختر نمایشنامه نویس معروف «ایگن اونیل» با ثباتترین بود که تا زمان مرگش ادامه پیدا کرد. «اونا اونیل» بعد از مدتی هنرپیشگی را رها کرد و شاید همین، باعث دوام ازدواج آنها شد چون چاپلین برخلاف ازدواج های گذشتهاش این بار همسرش را رقیب خودش نمیدید. چارلی چاپلین و اونا اونیل هشت فرزند داشتند. یکی از آنها «جرالدین چاپلین» است که حرفه والدینش را در پیش گرفت و مهمترین نقشی که ایفا کرده در فیلم «دکتر ژیواگو» (1965) ساخته «دیوید لین» (David Lean) در نقش تانیا است.
برادران مارکس یک دنیا شادی ،دیگر هیچ
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
می توان بی مقدمه سراغ ویژگی های مثبت فیلم های برادران مارکس رفت و خصوصیات ریز و درشت سبک شان را کنار هم ردیف کرد. می توان از تاثیر انکارناپذیر آنها در بازتعریف قواعد ژانر کمدی نوشت و ابداعات و خلاقیت های شگفت تک تک شان را برشمرد. می توان درباره محبوبیت آنها در میان سینمادوستان قلم زد و دلایل محبوبیت دیرهنگام شان را مرور کرد. اما ضرر ندارد ابتدا نیم نگاهی به پس زمینه ظهور این برادران شگفت انگیز بیندازیم و ببینیم چه کاره بوده اند، چگونه وارد سینما شده اند و در طول سال های فعالیت شان چه ماجراهایی را از سر گذرانده اند؛ برادر هایی که با گذشت زمان محبوب تر از قبل شده اند و به قول وودی آلن جایگاه شان در سینمای کمدی مانند پیکاسو در نقاشی و اسراوینسکی در موسیقی است. آنها هنوز هم می توانند با ایده های بدیع و شوخی های منحصر به فرد خود حداقل بخشی از تماشاگران را از خنده روده بر کنند.
و البته کیست که نداند این خودش نعمت بزرگی است،اگر چارلی چاپلین که از رقبای همیشه برنده برادران مارکس محسوب می شود با تاثیر از مادر خود هانا به عرصه نمایش پا گذاشت برادران مارکس هم با تشویق مادر بازیگرشان مینا شوئنبرگ از همان کودکی با هنرهای گوناگون آشنا شدند. پدر شان یک خیاط ساده بود که سال ها پیش همراه با خانواده اش از آلمان به امریکا مهاجرت کرده بود اما مادرشان با نمایش های صحنه یی اخت بود و دلش می خواست هر پنج پسرش هنرمند بار بیایند. ظاهراً مینا شوئنبرگ راه و رسم تربیت فرزند را خوب بلد بود چون پسرهایش از گروچو و چیکو و هارپو گرفته تا زپو و گومو هر کدام صاحب هنری شدند که در سال های بعد در نمایش های وودویل خیلی به کارشان آمد. از میان سه برادر اصلی گروچو از بچگی آواز می خواند، هارپو یک هارپیست کاربلد بود و چیکو در نواختن پیانو و گیتار مهارت بالایی داشت. آنها کار خود را در نمایش های وودویل آغاز کردند و با کمک دایی شان آلبرت که او هم یک بازیگر بود توانستند نقش های کوچکی برای خود دست و پا کنند. گروچو و گومو آواز می خواندند و هارپو هم اغلب نقش پسر ابلهی را بازی می کرد که چیز زیادی سرش نمی شد.
موفقیت گروچو، گومو و هارپو در جذب گسترده مخاطبان باعث شد آنها فعالیت خود را گسترش بدهند و در سال 1910 با کمک مادر، خاله و البته دایی شان گروهی نمایشی به نام «شش خوش شانس» تشکیل بدهند. نمایش های اولیه خانواده مارکس ربطی به کمدی نداشت و اغلب از آواز خوانی و اجرای داستان های دم دستی فراتر نمی رفت. تا اینکه در سال 1912 اتفاق جالبی افتاد که سرنوشت هنری همه آنها را برای همیشه تغییر داد. در یکی از اجراهای آن سال در تگزاس وقتی برادران روی صحنه کارشان را انجام می دادند قاطری چموش بیرون سالن سر و صدای زیادی به راه انداخت و نصف بیشتر تماشاگران برای تماشای قاطر سالن را ترک کردند. وقتی سر و صدای قاطر فروکش کرد و تماشاگران برای دیدن بقیه نمایش به سالن برگشتند گروچو که حسابی عصبانی شده بود شوخی های نیشداری نثار آنها کرد اما تماشاگران به جای اینکه ناراحت شوند به وجد آمدند و از شوخی های گروچو استقبال کردند. دیگر برادران هم وقت را تلف نکردند و بی مقدمه شوخی هایی به زبان آوردند تا به خود و به تماشاگران ثابت کنند در بداهه پردازی چه مهارت خارق العاده یی دارند. موفقیت بی مقدمه این نمایش باعث شد برادران مارکس سراغ داستان های کمدی بروند و با حضور دیگر برادر خود یعنی چیکو تجربه بیشتری در خنداندن تماشاگران کسب کنند. چند سالی گذشت تا برادران به تیپ و خصوصیات ظاهری مختص به خود رسیدند و آرام آرام با همان تیپ و ظاهر تثبیت شدند.
اما با شروع جنگ جهانی اول گومو تحت تاثیر فضای ملتهب آن دوران تصمیم گرفت گروه را ترک کند و به جبهه جنگ بپیوندد. وی هرگز به عالم بازیگری بازنگشت و جای خود را به برادر کوچکش زپو واگذار کرد. با ورود زپو ترکیب چهارتایی برادران مارکس تکمیل تر از پیش شد و به راحتی توانستند در آغاز دهه 1920 به یکی از محبوب ترین چهره های نمایشی امریکا تبدیل شوند. عینک بزرگ، ابروی پرپشت و سبیل کلفت گروچو، کلاه سبدمانند و لهجه مسخره انگلیسی آمیخته به ایتالیایی چیکو، لال بازی و شیطنت هارپو و عاشق پیشگی زپو ویژگی های ظاهری تثبیت شده برادران مارکس در این دوران بودند که تقریباً تا پایان دوران کاری آنها هم حفظ شدند. به لحاظ محتوایی هم می توان از شوخ طبعی تند و تیز، هجو ساختارهای اجتماعی و بداهه پردازی شان نام برد که نمونه اعلا و منحصر به فردش در تک تک فیلم های سال های بعدشان نمود دارد. برادران مارکس با تجربه هایی که در طول سال ها فعالیت خود در نمایش های وودویل کسب کرده بودند توانستند به برادوی قدم بگذارند و نقطه عطف دیگری در کارنامه هنری خود ثبت کنند. ورود به برادوی باعث شد به عنوان یکی از شمایل های کمدی دهه 20 امریکا شناخته شوند که البته هنوز به نمایش های صحنه یی محدود مانده اند و به هنرهای تصویری قدم نگذاشته اند.
«نارگیل ها» و «بیسکویت حیوانی» از نمایش های موفق آنها در این دوران بودند که بعدها منبع اقتباس دو فیلم اول آنها در سال های 1929و 1930شدند. ورود برادران مارکس به سینما تقریباً با ظهور سینمای ناطق (1927) همزمان است. کمپانی پارامونت که در سال1929 به دنبال کمدین های جدید بود به فکر استفاده از برادران مارکس افتاد و با استخدام برادران مارکس زمینه ساز ورود آنها به سینمایی شد که به تازگی ناطق شده بود و تماشاگرانش بیش از هر چیز از شنیدن صدای بازیگرها لذت می بردند. البته برادران مارکس در سال 1921 در یک فیلم کوتاه صامت به نام «ریسک شوخی» هم بازی کرده بودند که هرگز نمایش داده نشد و حلقه های نگاتیوش هم در دسترس نیستند. گفته می شود گروچو که دل خوشی از این فیلم نداشت نگاتیوهایش را به آتش کشیده است، گروچو یک بار دیگر هم درصدد سوزاندن نگاتیو های اولین فیلم شان «نارگیل ها» بوده است که البته ماموران استودیوی پارامونت به موقع متوجه شده اند و وی را بیرون انداخته اند. حاصل همکاری پنج ساله برادران مارکس با کمپانی پارامونت شش فیلم بود که اغلب به عنوان بهترین آثار سینمایی آنها شناخته می شوند؛ «نارگیل ها» (1929)، «بیسکویت حیوانی» (1930)، «خانه یی که سایه ها ساخته اند» (1931)، «مسخره بازی»(1931)، «پرهای اسب» (1932) و بالاخره «سوپ اردک» (1932) که در کنار اولین فیلم برادران مارکس با کمپانی مترو گلدوین مه یر «شبی در اپرا» (1935) در فهرست «100 سال... 100 فیلم» انجمن سینمای امریکا جای گرفته است.
محبوب ترین فیلم برادران مارکس در دوران همکاری با پارامونت «پر های اسب» بود که یکی از عکس های سکانس آخر فیلم روی جلد مجله تایم آن سال هم به چاپ رسید. اما لحن تند و تیز و هجو سیاست های داخلی و خارجی دولت امریکا در «سوپ اردک» چندان به مذاق تماشاگران امریکایی آن زمان خوش نیامد و همین مساله باعث شکست مالی فیلم شد.(عده یی حتی «سوپ اردک» را سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای امریکا قبل از «دکتر استرنج لاو» (1964) دانسته اند.)
رابطه برادران مارکس با پارامونت بر سر همین قضیه شکراب شد و در نتیحه آنها پارامونت را برای همیشه ترک کردند. در مدت بیکاری زپو که شخصیتش هرگز در فیلم های قبلی از قوام و قدرت کافی برخوردار نبود بازیگری را کنار گذاشت تا کارگزاری را پیشه خود کند و در سال های بعد باعث شهرت بازیگرانی مانند لانا ترنر و جک لنی شود. چیکو و گروچو هم سراغ برنامه های رادیویی رفتند و حتی صحبت بازگشت به برادوی هم به میان آمده بود. تا اینکه آیروینگ تالبرگ یکی از تهیه کنندگان استودیوی مترو گلدوین مه یر وقتی با چیکو مشغول بازی بریج بود بحث الحاق برادران مارکس به مترو را پیش کشید و چیزی نگذشت که گروچو، چیکو و هارپو که اکنون دیگر به عنوان سه برادر مارکس شناخته می شدند سر از مترو درآوردند. تالبرگ معتقد بود عموم مخاطبان به خصوص خانم های خانه دار با شخصیت های شوخ و شنگ برادران ارتباط برقرار نمی کنند و برای اینکه فیلم های آنها جذاب تر شود باید عناصری همچون پیرنگ رمانتیک، شخصیت سمپاتیک و روایت منطقی به فیلم ها اضافه کرد تا نتایج بهتری حاصل شود.
غیر از «شبی در اپرا» که هنوز رگه هایی از شگرد های جذاب برادران مارکس در آن وجود داشت فیلم های بعدی آنها اغلب با سر و شکل تالبرگی روانه پرده سینما ها شدند که اغلب نتوانستند موفقیت های سابق را تکرار کنند. در واقع تالبرگ با چنین ایده یی عناصر اصلی جذابیت آثار برادران مارکس یعنی آنارشیسم روایی، شخصیت های شرور و داستان های نه چندان منسجم را با عناصری جایگزین کرد که به تن برادران مارکس زار می زد. همکاری با تالبرگ بیشتر از دو فیلم دوام نیاورد چون وی در سال 1937 و یک هفته مانده به اکران «یک روز در مسابقه اسب سواری» فوت کرد.
برادران مارکس که بعد از تالبرگ حامی دیگری در مترو نداشتند به کمپانی آر. ک. اï متمایل شدند و فیلم «پذیرایی در اتاق» (1938) را با حمایت آنها تولید کردند. اما دوباره به مترو برگشتند و سه فیلم دیگر برای این استودیو بازی کردند؛ «در سیرک» (1930)، «به غرب برو» (1940) و «فروشگاه بزرگ» (1941). برادران که دیگر محبوبیت سابق را نداشتند می خواستند بعد از «فروشگاه بزرگ» بازنشسته شوند اما چون چیکو در مضیقه مالی قرار داشت تصمیم گرفتند در دو فیلم دیگر با همکاری یونایتد آرتیستز بازی کنند؛ «شبی در کازابلانکا»(1946) و «خوشحالً عاشق» (1949). برادران مارکس بعد از بازنشستگی در چندین و چند برنامه تلویزیونی و رادیویی حاضر شدند اما آخرین حضور مشترک سینمایی شان به فیلم «داستان بشریت»(1957) بازمی گردد که البته فاقد صحنه هایی است که هر سه برادر در آن حضور داشته باشند. فعالیت های سینمایی آنها به جز فیلم های مذکور به معدود فیلم های نه چندان معتبری محدود شد که برای خودشان هم ارزش چندانی نداشتند. بیلی وایلدر فقید بسیار تلاش کرد در دهه پنجاه یک بار دیگر آنها را کنار هم جمع کند اما سکته قلبی چیکو حسرت این اتفاق را بر دل سینمادوستان باقی گذاشت.
اوژن یونسکو فیلم های آنها را در شکل گیری تئاتر پوچی موثر می دانست و تورنتون وایلدر هم معتقد بود جیمز جویس در «بیداری فینیگان» از برادران مارکس الهام گرفته است اما بررسی تاثیر آنها بر گونه سینمای کمدی به تنهایی شأن شگرفی برایشان ایجاد می کند. برادران مارکس فرزند خلف سینمای ناطق هستند و بدون «صدا» تمامی جذابیت های خود را از دست می دهند. نمی توان ورود آنها به سینما در سال های ابتدایی سینمای ناطق را بی دلیل و منطق دانست چرا که اگر تهیه کنندگان و مالکان استودیو ها اندک امیدی به موفقیت آنها در چارچوب سینمای صامت داشتند در همان اوایل دهه 1920 آنها را پای قرارداد می کشاندند. سینمای صامت عرصه فعالیت های ستارگانی همچون چاپلین و کیتون و لوید بود که با ترکیب قابلیت های فیزیکی خود و داستان هایی که چندان به دیالوگ نیاز نداشتند مخاطبان را به تسخیر خود درمی آوردند. شوخی های هجو آمیز گروچو و بازی های زبانی چیکو در سینمای صامت مجال بروز نمی یافتند و لال بازی های هارپو و شیطنت هایش هم نمی توانست بار کلی فیلم را بر دوش بکشد.
کمدی برادران ماکس را به کمدی آنارشیستی تعبیر کرده اند که بر هجو و هزل استوار است و عموماً موضوعات پوچ و بی مایه را دستمایه خود قرار می دهد. اما واقعیت این است که آثار برادران مارکس ترکیبی از زیرژانرها و سبک های مختلف ژانر کمدی است و به همین دلیل حضوری کلیدی در تاریچه این ژانر دارند. گروهی کار کردن آنها یادآور کمدیا دل آرته های ایتالیایی است، دیالوگ های کنایه آمیزشان و جملات پیوسته و وابسته یی که بر سر حریف آوار می شود به کمدی های اسکروبال گریز می زند، فضای هجوآلود آثارشان گاهی به کمدی های فارس نزدیک می شود، شلوغ کاری های فیزیکی شان وامدار اسلپ استیک است و تمسخر طبقات فرادست اجتماعی هم به نمایش های بورلسک اوایل قرن بیستم پهلو می زند.
در حقیقت بیشتر خصیصه های مثبت و حتی منفی ژانر کمدی در فیلم های برادران مارکس یافت می شود منتها به صورتی شخصی شده و اختصاصی. به عبارت دیگر برادران مارکس با ترکیب این ویژگی ها در چارچوب های مدنظرشان قواعد ژانر کمدی را بازتعریف کردند تا تماشاگران کمتر به کمدی های استاندارد و اغلب پاستوریزه کمدین های دهه 1920 روی خوش نشان دهند. گرچه فیلم های برادران مارکس و کلاً کمدی های آنارشیستی از اواخر دهه 1940به حاشیه رانده شد اما تاثیری که آنها بر ژانر کمدی گذاشتند و تحولی که پایه گذارش بودند تا مدت ها پایدار و استوار ماند.(کمدی های آنارشیستی در دهه 70بعد از رکودی بیست و چند ساله با فعالیت های گروه مونتی پایتون احیا شد. «مونتی پایتون و جام مقدس»(1975) از بهترین و معروف ترین آثار آنها است.)
برادران مارکس تقریباً به هر چیز و هر کس با نگاهی هجو آمیز می نگریستند. در «پرهای اسب» نظام دانشگاهی امریکا را به سخره گرفتند، در «سوپ اردک» مقامات دولتی و روابط بین الملل را بازیچه خویش ساختند، در «شبی در اپرا» موسیقی و هنر بورژوازی را هجو کردند و در «مسخره بازی» آبرویی برای آدم های متکبر تازه به دوران رسیده باقی نگذاشتند. تاریخ سینما قبل از آغاز به کار برادران مارکس از فیلم های مک سنت و چاپلین و هال روچ و هرولد لوید گرفته تا باستر کیتون و حتی لورل و هاردی هرگز تا این حد با رویکرد های هجوآمیز مواجه نبود و بیشتر در فضایی معصومانه و تا حدی ابلهانه سیر و سلوک می کرد. کمدین های اولیه تاریخ سینما قهرمان های خجالتی (چاپلین)، مبادی آداب (کیتون)، دوست داشتنی (لوید) و حتی ابله (لورل و هاردی) بودند و بیشتر با تکیه بر معصومیت و ساده لوحی خود تماشاگران را با خود همراه می کردند.
برادران مارکس اما از این نظر هیچ شباهتی به اسلاف خود نداشتند و به جای اینکه مانند آنها قهرمان های فاقد جنسیت باشند مردان بدجنسی بودند که بدشان نمی آمد زنان ثروتمند را سر کار بگذارند. گروچو و چیکو و هارپو شیطان های شروری بودند که هر کدام با ابزاری که در اختیار داشتند دیگر شخصیت های فیلم را آزار می دادند. گروچو با زبانش نیش می زد، چیکو نقشه های مرموز می کشید و هارپو با قیچی خود همه چیز را تکه تکه می کرد. این وسط فقط زپو کمی رمانتیک و مثبت اندیش بود که همیشه در سایه برادرانش قرار می گرفت.
(آخرین نقش او در «سوپ اردک» به عنوان منشی آقای فایرفلای به اندازه کافی نمایانگر وضعیت متزلزل او در گروه است.) «سوپ اردک» را به یاد بیاورید که گروچو در نقش رهبر فریدونیا چگونه با زبان خود مارگارت دومونت و سفیر سیلونیا را نوازش می کند یا هارپو در همین فیلم چگونه با شیطنت های خود دمار از روزگار مرد دستفروش درمی آورد یا چیکو در «شبی در اپرا» که با سخنرانی خود در لباس مبدل ارزشی که امریکایی ها برای خلبان معروفی در حد و اندازه های چارلز لیندبرگ قائل هستند را به سخره می گیرد. اگر در فیلم های کمدی قبلی قهرمان کسی بود که مانند چاپلین و لورل و هاردی به صورتش شیرینی پرتاب می شد برادران مارکس در نقش پرتاب کنندگان شیرینی ظاهر شدند تا به جای اینکه تماشاگر برای آنها دل بسوزاند جذب شرارت هایشان شود. در واقع برادران مارکس قهرمان معصوم فیلم های کمدی را به ضدقهرمان های شرور و البته دوست داشتنی تبدیل کردند و به همین دلیل در «سوپ اردک» که اوج ضدقهرمان بازی های آنها است و امروزه یکی از بهترین آثار آنها شناخته می شود نتوانستند با اقبال عام مواجه شوند.
منبع : روزنامه اعتماد
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
جری لوئیس :من فقط یک بار زندگی می کنم
جری لوییس کمدین، تهیه کننده، نویسنده و کارگردان سرشناس آمریکایی است که به خاطر شوخی های خنده آور و ژست های بامزه اش و بنیاد خیریه اش معروف است. جری لوییس در طول مدت عمر حرفه ای خود جوایز متعددی را از جشنواره فیلم کمدی آمریکا، دوربین طلایی، اتحادیه منتقدین فیلم لوس آنجلس و جشنواره فیلم ونیز از آن خود کرده است و در منطقه یادبود مشاهیر هالیوود دو ستاره برای خود دارد. لوییس در حال حاضر در لاس وگاس و نوادا زندگی می کند. لوییس در سال 1946 با «دین مارتین» زوجی موفق را تشکیل دادند. این دو در کنار برنامه های شبانه که بسیار محبوب مردم بود، در چندین فیلم کمدی ظاهر گشتند که از موفقیت بالایی برخوردار شدند. این گروه دو نفره ده سال بعد منحل شد.
کار حرفه ای جری لوئیس :
لوییس در روز شانزدهم مارس 1926 در «نوارک» واقع در نیوجرسی چشم به جهان گشود. نام او را «جوزف لویچ» یا بنا به قولی «ژروم لویچ» گذاشتند. پدرش «دنی لوییس» واریته (نمایش متنوع همراه با ساز و آواز) اجرا می کرد. لوییس از سال 1942 یعنی از شانزده سالگی بازی در نمایش های کمدی را آغاز کرد و دو سال بعد و در هجده سالگی ازدواج کرد.
مارتین و لوییس:
لوییس شهرت اولیه خود را در کنار «دین مارتین» خواننده به دست آورد. مارتین همواره مردی عاقل بود که باید با لوییس دیوانه سرمی کرد. گروه کمدی مارتین و لوییس با تعداد زیادی از نمایش های متنوع در دهه چهل معروف شدند. شاید شهرت و محبوبیت لوییس به این خاطر بود که بیشتر اوقات فی البداهه از کلمات و حالات خنده آور استفاده می کرد و زیاد پایبند متن نبود. در اواخر دهه 1940 آن دو با برنامه های شبانه شان کاملا شناخته شدند. منتقدین اغلب قادر به توصیف حالات بی نظم و شلوغ آن دونبودند و فقط به یک جمله بسنده می کردند: «مارتین آواز می خواند و لوییس دلقک بازی درمی آورد.» ولی تماشاچیان از انرژی و هیجان این تیم دو نفره لذت می بردند و همیشه برنامه آنها را از تلویزیون و استودیو پارامونت پیکچرز دنبال می کردند. کم کم نقش مارتین در فیلم نامه ها کمرنگ تر شد و توجهات، بیشتر به لوییس معطوف می شد.به طوری که یک بار چاپ lookعکسی بزرگ از این زوج را در مجله کرد. این عکس در حقیقت تصویر لوییس را نشان می داد و تنها گوشه ای از صورت مارتین دیده می شد. این کار عملا مارتین را از لوییس دور کرد و سرانجام در سال 1954 این زوج حرفه ای از یکدیگر جدا شدند اما پس از جدایی هر دوی آنها به شهرت انفرادی دست یافتند. باردیگر که این دو در کنار هم دیده شدند در سال 1976 و در فیلمی به کارگردانی «فرانک سیناترا» بود که بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت. لوییس در سال 2005 در کتاب «این ومن یک داستان عاشقانه» احساس خود را نسبت به همکار قدیمی اش «دین مارتین» بیان کرد.
ستاره کمدی:
پس از انحلال گروه «مارتین و لوییس»، جری در استودیوی پارامونت پیکچرز به کار ادامه داد و یک ستاره کمدی بزرگ شد. نخستین فیلم سینمایی او «مجرم ظریف» (1957) نام داشت. او پس از آن در پنج فیلم سینمایی دیگر ظاهر شد.
لوییس در دهه 1950 استعداد خود در زمینه آوازه خوانی را به نمایش گذاشت و در این بخش هم موفق ظاهر شد. آهنگ معروف او در آن زمان «فقط به تو بستگی دارد» نام داشت که در سال 1958 اجرا شد. در سال 1960 در فیلم «پادو» بازی کرد. فیلمی که نخستین کار او در زمینه تهیه کنندگی و کارگردانی بود. لوییس این فیلم را در هتل «فونتن بلو» در میامی و با بودجه ای بسیار کم ساخت. در آن زمان لوییس روزها در هتل فیلم بازی می کرد و شب ها در آن برنامه اجرا می کرد. او برای ساخت فیلم «پادو» از دوربین های ویدیویی و دوربین های مداربسته استفاده می کرد تا بتواند در هنگام بازی صحنه ها را ببیند. بعد از آن بود که این شیوه یک روش استاندارد برای ضبط فیلم های هالیوود شد. از دیگر فیلم هایی که در آنها لوییس هم بازیگر و هم کارگردان بود می توان به «مرد خانم ها»، «پسر پیغام رسان» و فیلم معروف «پروفسور دیوانه» اشاره کرد. از سال 1966 یعنی وقتی چهل سال داشت دیگر لوییس آن جوان لاغر و چابک نبود. او دیگر کندتر کار می کرد و بازی برایش سخت تر شده بود. از آن سال بود که فروش فیلم هایش رو به کاهش نهاد تا جایی که شرکت فیلم سازی پرامونت پیکچرز احساس کرد دیگر به فیلم های کمدی جری لوییس نیازی ندارد.از آن پس لوییس به فکر ساخت فیلم های شخصی افتاد. در سال 1972 فیلم اکران نشده «روزی که دلقک گریه کرد» را ساخت. این فیلم داستانی درام داشت که در اردوگاه نازی ها اتفاق افتاد. لوییس دلیل اکران نشدن این فیلم را مشکلات در امور مالی ذکر کرد ولی اخیرا در کتاب «مارتین و من» نوشت که دلیل اصلی اکران نشدن آن فیلم این بود که خود از کارش راضی نبود.از فیلم های بعدی جری لوییس «کار سخت» (1981) به کارگردانی خودش، «سلطان کمدی» (1983) اثر مارتین اسکورسیزی که در آن با رابرت دنیرو همبازی بود، «رویای آریزونا» (1994) و آخرین کارش «استخوان های خنده دار» (1995) هستند اما لوییس در اروپا محبوب باقی ماند. منتقدین اروپایی همواره او را بازیگری تحسین برانگیز دانسته اند که روی تک تک حرکاتش تسلط کامل دارد و از این زاویه او را قابل قیاس با هوارد هوکس و آلفرد هیچکاک می دانند. باوجود این که لوییس دیگر در فیلم های کمدی ظاهر نمی شود ولی هنوز هم مردم او را دوست دارند و حرف های بامزه او به صورت تکه کلام هایی درآمده که در فرهنگ محاوره آمریکا جا بازکرده است.
امور خیریه :
در سال 1952 لوییس «بنیاد ضعف عضلانی» را تاسیس کرد و پس از آن در مناسبت های مختلف سعی کرد برای کمک به بیماران این بنیاد، کمک مالی جمع کند. تلاش های او تاکنون سبب جمع آوری بیش از دو میلیارد دلار گشته که همگی صرف مراقبت از بیماران عصبی عضلانی و تحقیقات علمی درباره این بیماری شده است.
اوایل مارتین و لوییس در کنار هم این کارها را انجام می دادند ولی بعدها وقتی این دو از یکدیگر جدا شدند لوییس به تنهایی این امر خیر را ادامه داد. لوییس از سال 1952 رییس این بنیاد بوده است. در سال 1977 جری لوییس تنها شخصیت سرشناسی بود که نامزد و برنده جایزه صلح نوبل شد و در سال 1985 از طرف سازمان دفاع آمریکا به خاطر خدمات عمومی قابل توجهش مدال افتخار دریافت کرد.
زندگی خصوصی جری لوئیس :
پدر و مادر لوییس «دنی و رائه لوییس» نام داشتند و هر دو به طور حرفه ای در عالم هنر فعالیت می کردند. پدرش نمایش اجرا می کرد و مادرش در رادیو پیانو می نواخت وقتی جری تنها پنج سال داشت در رادیو آواز خواند. وقتی پانزده ساله شد کاملا به اجرای پانتومیم و برنامه های کمیک تسلط داشت. او کت و شلوار گشاد و آویزانی را بر تن می کرد و نمایش اجرا می کرد و با همین تجهیزات ساده همه را می خنداند. در آن زمان بود که «مکس کولمن» همکار پیشکسوت پدرش به او توصیه کرد کارش را جدی بگیرد چون حتما موفق خواهد بود و همین طور هم شد و شهرت لوییس جهانی شد. یکی از علایق همیشگی لوییس بازی «بیس بال» است. او در دهه پنجاه و شصت بیسبال بازی می کرد و عضو تیم «لوس آنجلس لجرز» بود. لوییس در سال 1967استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی شد و سلسله سخنرانی های وی در آن دانشگاه در کتابی به نام «فیلم ساز مطلق» به چاپ رسید. موضوعی که شاید کمتر کسی از آن اطلاع داشته باشد. این است که لوییس هشت بار برنده جایزه بهترین کارگردان سال در اروپا شد. «ژان لوگ گو دارد» کارگردان فرانسوی درباره وی می گوید: جری لوییس تنها کارگردان آمریکایی است که فیلم های مترقی ساخته است. او بسیار بهتر از چاپلین و کیتون می باشد. وقتی نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد، مجری مراسم درباره او گفت «جری لوییس مردی برای تمام فصول، تمام مردم و تمام اعصار است و نام او در قلب میلیون ها نفر از مردم دنیا برابر با صلح، عشق و برادری می باشد.»لوییس در سال 1944 با «پتی پالمر» ازدواج کرد و 36 سال با او زندگی مشترک داشت. آنها پنج پسر به نام های گاری، ران، اسکات، کریس و آنتونی و هفت نوه و یک نتیجه دارند. جری در سال 1983 با «سم پیت نیک» ازدواج کرد. حاصل زندگی مشترک آنها دختری به نام «دانیلا سارا» متولد 1992 است که به گفته جری «چراغ زندگی و هوای ریه های آنهاست.»لوییس یک شعار همیشگی دارد که برای مردم بسیار زیباست. او می گوید «من فقط یک بار زندگی می کنم. بنابراین بگذارید هر خوبی که می توانم بکنم و هر محبتی که مایلم نسبت به دیگران ابراز دارم. بگذارید، نه این احساس را سرکوب نمایم و نه آن را به تاخیر اندازم زیرا دیگر به دنیا نخواهم آمد.»
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
زندگینامه مستر بین کمدین معروف انگلیسی ROWAN SEBASTIAN ATKINSON
انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
تاریخ تولد: 6 ژانویه 1955.
محل تولد: نیوکاسل انگلیس.
شغل: بازیگر، کمدین، نویسنده.
تحصیلات: مهندسی الکترونیک از دانشگاه نیوکاسل و آکسفورد.
علت شهرت: MR.BEAN
قد: 183 سانتی متر.
پدر: ERIC ATKINSO
شغل: کشاورز
مادر: ELLA MAY ATKINSON
برادرها: RYBERT-RODNEY
همسر: SUENTRA SASTRY--
شغل: آرایشگر و گریمور
ازدواج:1990.
پسر: BENJAMIN
دختر: LILY
جوایز دریافتی:
BRIT ACADEMY AWARDS
OLIVIER THEATRE AWARDS
وی در دوران دبستان با تونی بلر هم کلاسی بوده است.
وی از سال 1979 فعالیت هنری خود را آغاز کرد.
وی از کودکی دچار لکنت زبان میباشد.وی قادر به تلفظ صحیح حرف B نمیباشد.
وی صاحب چندین اتوموبیل ریسر و اسپورت میباشد.تفریح و سرگرمی وی مسابقات اتومبیل رانی سرعت میباشد.وی در این زمینه مهارت زیادی نیز داراست.
(روان آتکینسون) معروف به (مستربین) کمدین معروفی که سالهاست خنده را بر لبان مردم دنیا مینشاند، در 6 ژانویه 1955 در (نیوکاسل) انگلیس در منطقه (تینه) متولد شد. پدرش (اریک آتکینسون) و مادرش (الا می) نام داشت. او دو برادر بزرگتر به نامهای (روبرت) و (رودنی) دارد. پدرش یک مزرعهدار ساده بود. (روان) بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در دانشگاه (نیوکاسل) در رشته مهندسی برق مشغول به تحصیل شد. مدتی بعد دانشگاهش را به
(آکسفورد) منتقل کرد و تحصیلاتش را در همان رشته در دانشگاه (آکسفورد) به پایان رساند.
او از نوجوانی به بازی در نقشهای کمدی علاقه فراوانی داشت. او در این زمینه از استعداد خاصی برخوردار بود. (روان) در دانشگاه (آکسفورد) با فیلمنامهنویس طنز معروف (ریچارد کورتس) آشنا شد و فعالیتهایش را در زمینه بازیگری کمدی زیرنظر این فیلمنامهنویس آغاز کرد. او در چند نمایش کوتاه طنز که در سالن آمفی تئاتر دانشگاه اجرا شد ایفای نقش کرد و بسیار مورد توجه تماشاچیان قرار گرفت. (روان) کار حرفهای خود را در این زمینه در سن 23 سالگی و در سال 1978 با ایفای نقش در یک نمایش کمدی با نام oclock news شروع کرد.
این نمایش یک تقلید خبر طنزآمیز بود که از شبکه BBC انگلیس پخش میشد. این نمایش کمدی که پخش آن مدت چهار سال ادامه داشت موفقیت چشمگیری به دست آورد و در این مدت چهار سال (روان) جوایز ملی و بینالمللی فراوانی را از اتحادیههای مختلف از آن خود کرد. (روان) که با بازی در این سریال محبوبیت خاصی در انگلیس پیدا کرده بود در سال 1980 به این ترتیب عنوان بازیگر سال BBC را از آن خود کرد و مورد تقدیر قرار گرفت. (روان) در سال 1981 در یک نمایش تک نفره طنز در تئاتر (وست اندلندن) بازی کرد و بعد از اتمام یک فصل کامل بازی جایزه بازیگر کمدی سال اتحادیه تئاتر (وست اندلندن) را از آن خود کرد. او جوانترین فردی بود که تا آن زمان تئاتر تک نفره طنز بازی کرده بود. دومین نمایش تک نفره او در سال 1988 نه فقط در لندن بلکه در نیویورک، استرالیا، نیوزلند و خاورمیانه بسیار موفقیتآمیز بود و مورد استقبال قرار گرفت.او در سال 1983 با همکاری فیلمنامهنویس (ریچارد کورتیس) نمایش طنز( )Black Adder(افعی سیاه) را برای BBC ساخت که این سریال نیز برنده جوایز فراوانی در سطح بینالمللی شد و (روان) به واسطه بازی در نقش اول این سری نمایشها برای دومین بار عنوان بهترین بازیگر سال BBC را از آن خود کرد. این سریال در چهار دوره متوالی پخش شد.
معروفترین کار تلویزیونی بزرگ او در سال 1989 ساخته شد. این سریال کمدی صامت، مجموعه نمایشهای (مستربین) بود که برای شبکههای ITV و HBO توسط شرکت (تایگر اسپکت) ساخته شد. در این مجموعه نمایشهای طنز، (روان) نقش یک شهروند انگلیسی دست و پا چلفتی را بازی میکرد که بدون کلام و بیشتر با شکلکهای صورت و حرکات خندهدار، خنده را بر لبان تماشاگران مینشاند. این سریال برنده جوایز بینالمللی فراوانی از جمله (رز طلایی مونترایکس) شد و در سال 1995 نیز عنوان بهترین نمایش کمدی را از آن خود کرد.
این سریال از شروع ساختش بسیار مورد توجه کشورهای مختلف دنیا قرار گرفت و در بیش از دویست کشور مهم دنیا فروخته شد و از آن به بعد (روان) به عنوان (مستربین) در سطح بینالملل معروف شد. این مجموعه نمایشها از لحاظ اقتصادی برای تلویزیون انگلیس پرفروشترین سریال دهه نود به شمار میرفت. این مجموعه از سال 1989 تا 1995 در تلویزیون بریتانیا ساخته و پخش میشد. در سال ( 1997روان) یک فیلم سینمایی را نیز با این نقش بازی کرد که (بین، نمایش واقعه ناگوار) نام داشت و در سطح جهان موفقیتهای فراوانی را از آن خود کرد...
یک نویسنده
(روان آتکینسون) نه تنها یک بازیگر بلکه یک نویسنده، تهیهکننده و دوبلر معروف فیلمهای کمدی در اروپا به شمار میرود وی میگوید: یک فیلم کمدی خوب علاوه بر بازی خوب یک کمدین نیاز به یک موسیقی زیبا، یک کارگردانی خوب و یک فیلمنامه زیبا دارد.
او در مورد مجموعه (مستربین) میگوید: من هرگز دوست ندارم از مستربین که با آن در سطح دنیا شناخته شدهام جدا شوم. من از بازی در این نقش لذت فراوانی میبرم.(روان) علاوه بر این مجموعههای تلویزیونی، فیلمهای سینمایی بسیار موفقی را هم در کارنامه هنری خود دارد.
(روان) در سال 2006 ساخت دومین مجموعه مستربین را آغاز کرده است که در 29 مارس 2007 به سینماها آمد. این مجموعه تعطیلات مستربین نام دارد.
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI