سلام پدر جان کجایی؟
دلگیر مباش از "طفلک"ات اگر ماندهاست در راه.
بخاطر دارم خوب شش سال پیش را، وقتی عزم سفر کردی بی هیچ. آمدی به این غربت.
گفتی:"میروم، میآیی؟"
گفتم:"بمان، میآیم"
و نماندی و من ماندم. تو رفتی شش سال پیش این روز.
گفتی:"نمان در این غربت"
میبینی پدر، میبینی که ماندهام. توان رفتنم نیست.
هنوز هم التهاب آنروزها با من است و زمان، نبود تو را بیشتر میکند. کجاست عادت خاک؟ کجاست سردیاش که مرا نمیگیرد. باور دارم که هستی. هنوز منتظرم که چشمان منتظر تو را ببینم، وقتی مسافرِ خانه تو میشوم. سایه مانده روی دیوار اتاقت غریب است و غریبی میکند. هنوز بغضم میشکند وقتی عقربهها میرسند به 2 عصر وقتی قلبت ایستاد و قامت بلندت ترک خورد...
سلام پدر
دلگیر مباش از من اگر بد شدهام این روزها. دلگیر مباش از من اگر بد میکنم با خود.
اینجا نشستهای، روبروی نگاه من و نگرانی، میدانم.
میروم حرم به پای دل، که پای رفتنم بستهاست. درها به رویم زنجیر است، میمانم پشت قفلها. و با آب مانده حوض وضو میگیرم!
میدانم بد شدهام تو میدانی و خدا و همین است که تنها ماندهام بی تو.و همه چیز من چنان گم شده میان غبار، که خود را هم نمیبینم.
روی از من مگردان در این لحظات نیاز.
هنوز هر سال زنده میشوی این روزها و می مانی تا زمستان سال بعد که باز هم ساعت، زنگ دو را بنوازد دنگ دنگ، در 2 اسفند و من بلرزم تمام.
2:00 بعد از ظهر عاشورا
نوشته :پرنیان
انتخاب:دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI