لحظهای مرهم دردم باش
بدان عشق واقعی تمامی ندارد. عشق ارثیة یوسف و فرهاد و جهیزیة شیرین و لیلی است. اگر عاشق واقعی بودی هیچگاه عشق را بیهوده نمیپنداشتی و پوچی معنا نمییافت و معشوق هم قربانی نمیشد. عشق در ترازوی مادی خریداری ندارد. غذای ابدی روح عشق است و بس. ولی آزردن که هُنر نیست. کسی که عاشق راستین است عهد به وفایش زبانزد آیندگان خواهد بود و عرفانی و زیباست. اشکهای چشمان همیشه در انتظار عاشق را در سرزمین دل دادگان، آب زمزمِ دردهای جانکاه میکنند.
خوشا به حال عهدشکنان که عهد شکنی را همچون نوشیدن یک لیوان آب میدانند.
همیشه عزیز دل گمشده به کدامین گناه بیستون فرهاد دست پینه زده را ویران نمودی، آیا تیشة فرهاد از دل فرهاد برایت فریا نکرد؟
بدان که تَرَکهای دیوار شیشهای دل مجنون، حکایتها دارد. خدایا کاش بار سفر عشق همه به گردن فرهاد و مجنون نبود. کاش لیلی و شیرین حتی در سختترین طوفانهای سرنوشت تسلیم نمی شدند و فرهاد را فرهادیتر و مجنون را مجنونیتر نمیکردند. نوش داروی بعد از مرگ سهراب به چه کارآید؟
به سادگی از کنار دل دادگی و عشق گذر نباید کرد. چه بسا به سادگی از کنار انسان گذر کنند و در اوج نیاز تنهایش بگذارند. بیا مرا در ثانیهها دریاب، بیا لحظهای هر چند کوتاه مرهم دردم باش، هرچند که برایت پروانهای بودم و تو حیدر بابای شهریارم را مصلوب نمودی.