رنگ آبی
در سرزمین عشق ارباب دلمی و من عملهی بیچیزت. گفتی دیوارهای قصر دلت را رنگی کنم. سطل رنگ خود را خرامان خرامان کنار دیوارت کشیدم. عجب گرمی و احساسی دارد. قلم موی رنگ را در انگشتان دست قرار دادم تا از تمام احساس دلت بهره بگیرم . با تمام وجودم آنچه داشتم به رنگ آبی روی دیوارهایت نقاشی کردم. میدانی که رنگ آبی، فراوانترین رنگ دنیاست. آسمان آبی است، دریا و اقیانوسها آبی است. پس تو را آبی رنگآمیزی کردم تا تو نیز در میان تمامی زیبایی رنگ آبی، آبی باشی.
ارباب دل من ، رخصت ده که کار من تمام شد. بوی عرق تن چرکینام ترا آزرده میکند. آنکه از این قصر باید برود من هستم و تو صاحب قصری. برای کارم اُجرتی نمیخواهم؛ احساس همیشگی تو برایم کافی است. بیست شبانهروز بدون هرگونه خوابی دیوارهای قصرت را نقاشی کردم و به خاطر آن درک زمان را ثانیهای کردم تا همیشه با تو باشم.
هرکجا بروی و هرکجا باشی با تو هستم، چون آسمان به رنگ توست و تو به رنگ آسمان.