یوسف خریدنی است...ولی ما فروختیم!
نسرین ون آبادی کارشناس پرستاری از اورمیه
ای وای ما که عزت خود را فرو خته ایم .
بر هیچ و پوچ خرمن تقوی فرو ختیم غیرت ،
شرف ، نجابت و آزادی و وفا
بر یک سلام این همه کالا فروجتیم
دادیم دین خویش به تنجید این و آن
یک قطره را خریده و در یا فروختیم
دنیای ماست در گرو لطف ما
ما یار را به چفیه دنیا فروختیم
مولا خرید آبروی ما ولی دریغ
ما آبروی او به حوس ها فروختیم
دادیم شهد و زهر گرفتیم و باز هم
آن را به نام شهد وصطفی فروختیم
دری که داشتیم ز مولا به عاریت
آن را به ناز باز به مولا فروختیم
بازار سوخت زآتش سودای ما چو دید
یوسف خریدنی است ولی ما فروختیم
پاداش سعی ما به قیامت بهشت بود
آن را شتاب کرده در اینجا فروختیم
مردم زاولیای خدا ناز می خرند
بر قصه فدک نالیم ،ای افسوس
کان باغ را به دانه خرما فروختیم
یاران زکار ما زحقیقت بری شدند
از سکه های قلب که هر جا فروختیم