مادر
لحظهای درنگ کن و مشک آب را زمین بگذار و جرعهای آب با پیالة دلت به منِ تشنهلب بده. امشب عروسی چشمان توست و من ستارهبازی خواهم کرد. چگونه فراقت را تحمل کنم که دوری تو شام غریبان من است و در کعبة آمال من، بدون تو طواف معنایی ندارد.
بیا با محبت چشمان دلت مرا حاجی کعبهات بکن. امروز لباس احرام به تن دارم و آمدهام که اسماعیل عید قربانت باشم.
لبخند لبان قشنگ تو را سرقفلی چشمان خود کردهام. چشمان من مسکین و گدای خندههایت و آوارة محبت توست.
اگر روزی خندهات را از من بدزدند، من بینوا، بینواتر خواهم شد.
کاش هیچگاه احساس نکنی که در چشمهای دلت اجاره نشینام و اگر کردی بدان که باز زوّار معبد عشقات خواهم بود. لحظهای درنگ کن و جرعهای آب به من تشنه لب بده.